تبلیغ نوین
🌺مثل قاسم، مثل زینب🌺 #قسمت_چهارم علی نیم‌نگاهی به نرجس‌خاتون انداخت و گفت: -قربونت برم مامان قشنگم،
🌺مثل قاسم_مثل زینب🌺 صبح آفتاب پر تلألو، حرارت و گرمی خودش رو به رخ همه کشید. نرجس‌خاتون و علی صبحونشون روخوردن. علی بسم‌الله گفت، لباس‌های خاکی رنگش رو بوسید و پوشید، عکس باباحسین روتوی جیبش گذاشت، بندها‌ی پوتینش رومحکم گره زد و گفت: یاعلی.🌷 نرجس خاتون چادر مشکیش رو به رخ سفیدش کشیده بود که علی رو تاپای اتوبوس بدرقه کنه. با هم راه افتادن و به محل اتوبوس‌ها رسیدن. قیامتی بود. بوی اسپند و صدای نوای آهنگران عزم لشکر رو برای حضور در جبهه‌های حق علیه باطل تقویت می‌کرد. مادرها با پسر، زن‌ها با شوهر، اونایی که بچه داشتن با بچه‌هاشون وداع عاشقانه‌ می‌کردن. چه لحظه‌ها و تصاویر زیبایی در تاریخ ثبت شد. کی می‌دونست کدومشون برمی‌گردن، کدومش شهید یا اسیر می‌شن؛ جز خدا هیچ‌کس خبر نداشت. نرجس‌خاتون با خودش عهد بسته بود گریه نکنه. دستاش رو دور گردن قاسم پونزده ساله‌اش گره‌ زد و گفت: -پسرم می‌خوام مثل بابات باشی، شجاع و دلیر، ازبچگی تو رو با خودم مراسم‌های روضه بردم، با اشک برای امام حسین (ع) بهت شیر دادم، موقع پختن غذا وضو گرفتم و زیر لب با زمزمه‌‌ی روضه‌های فاطمیه و عاشورا غذای نذری پختم، امروز روز مرد منه، جونم فدات علی من، مواظب خودت باش عزیزم. علی هم نرجس‌خاتون رو بغل کرد، بوسید و گفت: -مامان! اگه قراربود روی قلبم چیزی حک بشه اسم تو بود، برام دعا کن شهید بشم، نمی‌ذارم هیچ‌وقت احساس تنهایی کنی، قول می‌دم. نرجس‌خاتون سربند یاحسین رو به پیشونی قاسمش بست و گفت: -بروخدا به همرات مادر.💔 📝ادامه دارد... ✍️🏻فاطمه پرهون (کارآموز دوره آموزش نویسندگی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت) 🧕🏻📖مدرس دوره: مریم صادقی کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️ @jz_resane