☑️دفعه اولی که شهید محرابی به زیارت بی‌بی رقیه (علیهاالسلام) اومد، یه جوری ضجّه می‌زد و اشک می‌ریخت و فریاد می‌زد که انگار چند لحظه قبلش همه خانوادشو از دست داده. از حرم که بیرون اومدیم، رو کرد به من و گفت: «الآن می­‌خوام یک روضه زنده بخونم. بعدش ایستاد وسط بازار شام و شروع کرد بلندبلند روضه‌ خوندن»: «شامی‌ها! بدن بابا... بابا عمه رو... زدن، ای بابا... بابا وقتی که بعد از چند ماه از شهادتش، از اون بازار رد می­‌شدیم، بی‌اختیار شروع می­‌کردم به گریه‌ کردن. انگار انعکاس صدای روضه‌ش میون در و دیوار بازار شام جا مونده بود: شامی­‌ها بدن بابا...