قسمت 36 خیلی دنبال چیزهای آنتیک وگران نبودیم.هرفروشگاهی که میرفتیم دنبال جنس ایرانی بودیم.نظرهردوی مااین بودکه تاجایی که امکانش هست وسایل زندگی آینده مان ایرانی باشد.حمیدروزاول خریدجهازگفت:"وقتی حضرت آقاگفتندازکالای تولیدداخل حمایت کنین ماهم بایدگوش کنیم وجنس ایرانی بخریم". شانزدهم شهریورروزعروسی آقاسعیدبود.خیلی خوش گذشت،ولی ازرفتارحمیدمشخص بودزیادسرحال نیست.ته چشم هایش نگرانی دادمیزد.به خاطرازدواج برادردوقلویش یک جورخاصی شده بود.بعدازمراسم جلوی درتالارمنتظرش بودم اماحمیدآن قدردرحال وهوای خودش غرق بودکه حواسش پرت شدومن رابعدمراسم درحیاط تالارجاگذاشت.چندقدم که رفته بودتازه یادش افتادمن هم هستم.کمی ناراحت شدم.به خنده چندتاتیکه انداختم وحسابی ازخجالتش درآمدم:"ماشاءلله حمیدآقا!به به!ببین ماباکی داریم میریم سیزده به در!باکی داریم میریم پیک نیک!روی دیوارکی داریم 🍃🍃🍃 @kafoshohada