#جهاد
#شهیدمحمدغفاری
روز قبل عروسی اش تیری زیر چشمش خورد.
ترکش صورتش رو یادگاری نگه داشت!
گفتم محمد جان آخه چرا شب عروسی ات باید این جوری بشه!
گفت اشکال نداره هر چی قسمت باشه همون میشه!
دو روز بعد از ازدواج رفت تهران محل کارش.
یک بار هم توی سیستان در تعقیب اشرار دستش شکست،
دوران آموزشی هم پایش شکسته بود .
خلاصه مرتب با مجروحیت درگیر بود.