😍بسم رب الشهدا😘😎 28 مرداد سال 59، روزی بود که صدیقه و دوستانش خسته از مداوای مجروحین و در حالی که پا به پای پاسداران دویده بودند، در اتاقی دور هم نشسته و استراحت می کردند. در همین هنگام دختری وارد جمع سه نفره شان شد. صدیقه او را می شناخت.گاهی او را در کتابخانه دیده بود. دخترک منافق به بهانه ای اسلحه صدیقه را برداشت و مستقیما گلوله ای به سینه اش شلیک کرد. پاسداران با شنیدن صدای شلیک گلوله به سرعت به سمت اتاق دویدند. محمود خادمی خود پیکر نیمه جان صدیقه را به بیمارستان رساند. او بیشتر از سه ساعت زنده نماند و بالاخره به آرزوی خود که شهادت بود رسید. همانطور که در آخرین تماس تلفنی اش با خانواده اظهار داشت که "هیچ گاه به این اندازه به شهادت نزدیک نبوده است." پس از چند ساعت که از ان اتفاق دلخراش می گذشت، محمود با چهره ای غمگین و برافروخته به جمع سپاهیان برگشت و با حالت خاصی خبر شهادت او را اعلام کرد و در آن جمع اظهار داشت "بچه ها من هم دیگه عمری نخواهم داشت. شاید  خواست خدا بود که عقد ما در دنیای دیگری بسته شود." حدود 2 ماه بعد، در 14 مهر سال 59، محمود خادمی فرمانده اطلاعات سپاه بانه در حالی که داوطلب شده بود که دوست بیمارشان را به بیمارستان برساند، ماشینش توسط گروهک های تروریست ضدانقلاب مورد حمله قرار گرفت . او تا آخرین گلوله خود مقاومت کرد. افراد مهاجم، غافل از این که او راننده ماشین نیست، بلکه محمود خادمی  فرمانده اطلاعات سپاه بانه است، پس از به شهادت رساندن وی برای خاموش کردن آتش خشم و کینه خود، قسمتی از صورت او را نیز با شلیک گلوله های تخم مرغی از بین بردند. و به این ترتیب بود که محمود خادمی نیز پس از دو ماه جدایی از صدیقه به او پیوست تا همانطور که خود گفته بود "عقدشان در دنیایی دیگر و در آسمانها بسته شود." مزار شهید صدیقه رودباری،قطعه 24/ردیف32/شماره8 بهشت زهرا(س) مردم در این دوره از تاریخ، یخ بسته اند / در این رنج واسارت / دست و پا را بسته اند / نه بوی خون، نه بوی دود، نه بوی مسلسل / پس من به کجا می روم؟ من کیستم؟ / تو باید حماسه بیافرینی / همچنان که حسینیان آفریده اند / دستهای کوچکمان / صدای دشمنان را در گلو خفه می کند / به یادم داشته باش / من شهیدم (سروده شهید صدیقه رودباری(