ماجرای روزه داری شهید همت در پادگان دوران طاغوت
محمدابراهیم از اینکه شرایط روزه داری در پادگان مهیا نبود ناراحت بود.
سرباز بود و مسئول آشپزخانه. ماه رمضـان آمده بود و او هم بی سـرو صـدا گفتـه بود:
«هركس بخواهد روزه بگيرد، سحریاش بامن.»
ولی يك هفته نشده، خبر به گوش سرلشكر ناجی رسيد. او هم سرِضـرب، خـودش را رسانده بود.
دستور داد همه سربازها به خط شوند و بعد يكی يک ليـوان آب به خـوردشان داده بـود كه:
« سـربازهـا را چـه بـه روزه گـرفتن! »
حـالا ابراهيـم، بعد از بيست و چهـار سـاعت بازداشت؛ برگشته بود آشپزخانه.
او هم با چند نفر ديگه، كف آشپـزخونه را تميز شستند و با روغـن، موزاييکها را حسابی برق انداختند و بعد منتظر شدند و خداخدا كردند سرلشكر ناجی یک سر بیاد آشپـزخـونه.
اتفاقـاً نـاجی اومـد و جلـوی درگـاه ايستاد؛ نگـاه مشكوكی به اطـراف كرد و وارد شد. ولی اوليـن قدم را كه گذاشت داخـل؛ تا تـه آشپزخانه چنان روی زمین سُر خورد كه مستقیم كارش به بيمارستان كشيد.
پـای سـرلشكر شكسته بـود و میبايـست
چنـد صبـاحی در بيمارستـان میماند.
سردار شهید محمدابراهیم همت
شادی روحش صلوات🌹