خیلی برایش حرف درآوردند.
۲۵ سال اسیر زندان اسقاطیلیون بود. ۲۵سال با هر که عمر بگذرانی، بلدش میشوی. یحیی بلدِ اسقاطیل بود، بلد زبانش، بلد زباننفهمیاش.
این بلدی را کردند چماق توی سرش.
هرجا نشستند گفتند جاسوس است، خائن است. عربی را به عبری فروخته.
اسقاطیل گفت هرجا دستش به او برسد، قطعاً میزندش.
تا این را گفت، یحیی آمد زنده جلوی چشم دوربینها روی زمین راه رفت و برای دشمن دست تکان داد.
یک عمر دربهدرش بودند، دربهدر پسری که در اردوگاه خان یونس به دنیا آمده بود و نمیدانستند کسی که از اول عمرش آواره به دنیا آمده، دنیا را خانه نمیبیند، دل به تیر و تختهٔ زهواردررفتهٔ دنیا نمیبندد.
تحریفش کردند. تخریبش کردند. گفتند حماسیها از آن سنیهای دوآتشهاند که به مرگ شیعهجماعت راضیاند.
یحیی نفر دوم حماس بود.
نشست جلوی دوربین حدیث از امیرالمؤمنین گفت و سه بار قربانصدقهٔ مولا رفت.
گفت: «از امام علی یاد گرفتم دنیا دو روز است. روزی که در آن مرگ سرنوشت تو نیست و روزی که مرگ سرنوشت توست. در روز اول هیچ کس نمیتواند به تو آسیبی برساند و در روز دوم هیچ کس نمیتواند تو را نجات دهد» یحیی کلمات علی را زندگی میکرد.
دیوار حائل را طوری ساختهاند که پشه اطرافش بجنبد، شستشان خبردار شود. قصهایست برای خودش.
بتنریزی در عمق بیست متری، انواع رادارها و حسگرهای حرکتی و گرمایی بالای دیوار، پهپادهای تصویربرداری بیستچاری بر فراز آسمانش و یحیی همهٔ اینها را به سخره گرفت.
سالها همان بچههای اردوگاههای خان یونس که همه از دم بچهشهید بودند، پابهپای یحیی دویدند تا دیوار را از میان بردارند.
بعد یک عمر آزمون و خطا، دو سال آزگار فقط طراحی عملیات نهایی طول کشید. طوفانالاقصی غاصبان را انگشتبهدهان کرد.
۸۵ نقطه در دیوار حائل فروریخته بود و هنوز کسی نفهمیده چگونه جز مغز متفکری که پشت عملیات بود: یحیی.
بدجور سوختند. جلوی چشمشان کسی حیثیت جعلی هفتادسالهشان را برده بود. چو انداختند یحیی بیست اسیر اسقاطیلی را کرده سپر انسانی، به آنها مواد منفجره بسته و در اعماق تونلها، میانشان نشسته تا اسقاطیل او را نزند.
امروز یحیی متولد شد.
یحیی میان آوار خانهای در رفح، با لباس رزم، وسط میدان، به تمام شایعهها و تهمتها پشت پا زد.
با فرق شکافته، شبیه مردی که دوستش داشت، دوباره به دنیا آمد، با دستهایی گشودهتر برای زندهکردن دلها، درست مثل اسمش.
یحیی مرگ را زندگی کرده بود.
کسی که مرگ را زندگی کند، هرگز نمیمیرد.
بدا به حال اسقاطیل که نفهمیده قهرمانها نمیمیرند، تکثیر میشوند.