#شهیدعباسدانشگر
#راستی_دردهایم_کو ؟85
امروز با یکی از بچههای دفتر حاجحمید تماس گرفتم که پیغامم را به همکارم، سیدیاسین برسانند و بگویند که به چند تا از فایلهای درس تاکتیک نیاز دارم. حالا که فرمانده با کار عملیاتیام مخالفت کرده، ناگزیرم که تمرکزم را بیشتر روی آموزش بگذارم.
آخر هفته، احمد هم با دستور فرمانده فوج به شیخ نجار میآید. یکروز فرصتی شد که با بچهها برویم و با بچههای نجباء بیشتر آشنا شویم. یکی از فرماندهانشان، «حمودی» است؛ جوانِ خوشپوشِ سبزهی ریزنقشِ شجاعِ تر و فرزی که بوی تند عطرِ خوشبویش، مشام را مینوازد. سهچهار سالی از من کوچکتر است اما همه میگویند جوانِ باتجربهای است. بعضی از نیروهایش همسنوسال خودشاند و بعضیها بزرگترند...
ادامه دارد
─┅─🍃🌺🍃─┅─
#شهیدعباسدانشگر
#راستی_دردهایم_کو ؟ 86
هفتهای که در پیش است هفتهی عید است... و امشب تولدم! شبِ هجدهمین روز اردیبهشت. تولد بیست و سه سالگیام را در شیخ نجارم! تولد، هیچگاه شادمانم نکرده. اینجور شبها بیشتر فکریام میکند. تولد، یعنی هشدار این که یکسالِ دیگر از عمر را باختهام؛ هشدار این که قدری دیگر به مرگ نزدیک شدهام؛ اصلا آدمیزاد از وقتی به دنیا میآید دارد میمیرد، دارد میرود به سوی مرگ... اما یکسال بزرگتر شدهام و باید خلوت کنم و ببینم آیا نزدیکتر هم شدهام؟ به اهدافم، به آرمانهایم، به خدایم... و آیا دورتر شدهام؟ از عادتهای رهزن، از هرآنچه که بودهام و باید بشوم... خدایا! مرا دردآشنا کن...
فاطمه صدایش را برایم هدیه فرستاده. دوست داشت که اولین تولدِ پس از عقدمان را کنارش میبودم. آتش دلتنگیام را با عکسهایی که برایم میفرستد، فرومینشانم....
ادامه دارد
یادشهداباصلوات
اللهمعجللولیکالفرج
─┅─🍃🌺🍃─┅─
@kanale_behesht