یکی از دوستانش می گفت :به دلایلی برای مدتی از وی دور شده بود كه بعداً متوجه شدم محمدرضا با اصرار به شهرداری بهار منصوب شده محیط كار او بسیار ساده و با امكاناتی كهنه و فرسوده بود و روی یكی از صندلی‌ها در ابتدای در ورودی نشسته بود. به گرمی از ما استقبال كرد. بهش تبریك گفتم و ادامه دادم: آقا رضا چرا پشت میز نشسته‌ای و چرا این صندلی‌ها؟ با لبخند گفت: این میز ریاست است مگر نمی‌دانی كه برق دارد! او شهیدی است گمنام اما وصف‌ناپذیر