📜
🌟
حکایت پادشاه و اعدام نجار🌟
پادشاه به نجارش گفت: فردا اعدامت
میکنم، نجار آن شب نتوانست بخوابد.
همسرش گفت: ”مانند هر شب بخواب،
پروردگارت یگانه است و درهای گشایش
بسیار ”
کلام همسرش آرامشی بر دلش ایجاد کرد
و چشمانش سنگین شد و خوابید .
صبح صدای پای سربازان را شنید،چهره
اش دگرگون شد و با ناامیدی، پشیمانی و
افسوس به همسرش نگاه کرد که دریغا
باورت کردم با دست لرزان در را باز کرد و
دستانش را جلو برد تا سربازان زنجیر
کنند. دو سرباز با تعجب گفتند: پادشاه
مرده و از تو می خواهیم تابوتی برایش
بسازی، چهره نجار برقی زد و نگاهی از
روی عذرخواهی به همسرش انداخت ...
در هر شرایطی امیدت رو از دست نده و
هر لحظه منتظر رحمت بیکران خدا باش
موقعیت شهید ابراهیم هادی
#کانال_کمیل
@kanalkomeiliha
https://eitaa.com/joinchat/884933434Ccb50887642