ندیدم هرچی می‌گردم یه دونه آشنا مادر کسی اینجا حواسش نیست به حال و روزِ ما مادر کنار نیزه‌ها بودم که اُفتادی تو آغوشم هوامو داشت تو کوچه یه سنگِ بی‌هوا مادر برای دیدن بچه‌م سنان با بچه‌هاش اومد تماشا کرد ما رو باز میون کوچه‌ها مادر من‌و پشت سرِ نیزَت به هر‌جا می‌برن باهم  می‌دونن که باید باشه همیشه بچه با مادر زن شامی سرِراهم به طفلش شیر می‌دادش منم رد می‌شدم خوندم برا بچش دعا مادر ضعیفم کرده بی خوابی  نحیفم کرده غم خورن تنور خولی انداخته  من و از اشتها مادر عبایی که به روت بودش تو جنسای حراجی بود ولی دیدم که خونِت هست هنوزم رو عبا مادر به دستام این طنابه که نشه بردارمت از راه اگه یک دفعه اُفتادی به زیر دست و پا مادر به نیزدار گفتم که کمی هم استراحت کن برای عمه گفتم که  گرفته درد پا مادر تو رو یک تیر راحت کرد من اما مضطرب موندم تو رو تیر از نفَس انداخت  من‌و هم از صدا مادر صدای تارای صوتی‌ت هنوزم توی گوشم هست شنیدم ضربشو از دور سه‌شعبه خورد تا مادر سرت توی بغل بودو تنت اما روی دوشش سه‌شعبه با خودش کرده گلوتو جابجا مادر شراب و خیزان بود و همینکه داشت می‌اُفتاد سرِ باباتو برداشتم من از طشت طلا مادر لباس مندرس داریم هنوزم جای شکرش هست حواسا پرتِ باباته نه پرتِ دخترا مادر به پشت پرده‌ها هستن زنای اهل این مجلس عروس فاطمه اما شده انگش نما مادر حسن لطفی ۴۰۳/۰۴/۲۱ کانون و بسیج مداحان شهرستان خمینی شهر ایتا 👇👇👇 https://eitaa.com/kanalmadahanshaerankhomeinishahr روبیکا 👇👇👇 https://rubika.ir/joinc/BHADIEBF0KXESQYVFIRPDFPRFTVUEOGG