۲۲۰
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
💠 خانم رحیمی، استان خراسان جنوبی
خرداد سال ۱۴۰۰ بود که با شهید دانشگر عزیز آشنا شدم. مثل بسیاری از دوستان عباس، من هم از طریق فضای مجازی او را شناختم. بهدلیل مشغلههای درسی، از آن زمان کموبیش و ناپیوسته شروع به جمعآوری اطلاعات دربارۀ ایشان کردم. اما از زمان شروع سال تحصیلی کمکم به این فکر افتادم که خوب است با اطلاعاتی که به دست آوردم، دیگران را هم با شهید آشنا کنم. به روشهای مختلفی فکر کردم که چطور میتوانم کاری برای عباس عزیز انجام بدم. تصمیم گرفتم از مدرسه و کلاس خودم شروع بکنم. به معاون پرورشی مدرسه پیشنهاد دادم که عکسهای شهید دانشگر را کپی بگیرم و روی دیوار مدرسه نصب کنم؛ هرچند قدری اذیت شدم، چهار عکس A3 رنگی آماده شد و من عکسها را به همراه مختصری از زندگینامه و یادداشتهای شهید روی دیوار مدرسه نصب کردم. صبح روزی که قرار بود عکسها را به مدرسه ببرم، خواب شهید را دیدم. همانطور که من مشغول چسباندن برگههایی رنگی روی یک مقوای سفید بزرگتر بودم، عباسجان به دیوار تکیه داده بود و با لبخند به من نگاه میکرد. این خواب آنقدر طبیعی بود که لحظهای در اواسط کارم، با خودم فکر کردم که شاید دارم خواب میبینم... آنقدر اطرافم طبیعی بود که پاسخ خودم را اینطور دادم: نه! این که خواب نیست! بیدارم...
#ادامه_دارد
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯