۷۱
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
👤 عباس جزینی، استان کرمان
پنجم محرم سال ۱۴۰۱ بود. تصمیم گرفتم از شهرستان بم به شهر مقدس قم بروم تا در مراسم عزاداری حضرت اباعبداللهالحسین(علیهالسلام) شرکت کنم و رهتوشۀ معنوی بیشتری کسب کنم. بین راه توی فکر بودم به کدام مجلس عزاداری بروم. در قم منزل یکی از بستگانم رفتم. بعد از احوالپرسی گفتم: «یه مجلس سخنرانی و مداحی میخوام برم که معروف باشه.» هرکس مجلسی را به من معرفی کرد. مانده بودم به کدام مجلس بروم. بهطور اتفاقی، تلویزیون را روشن کردم دیدم مرکز سیمای شهر مقدس قم است. یک لحظه عزاداری مسجد جمکران با مداحی مهدی سلحشور را نشان میداد. توجهم به برنامۀ عزاداری مسجد جمکران جلب شد. به دلم آمد به مسجد جمکران بروم. شب ششم محرم به آنجا رفتم و بعد از عزاداری متوجه شدم که مجلس جاذبۀ معنوی خوبی دارد. شب هفتم زودتر رفتم تا در داخل مسجد جای مناسب پیدا کنم و لحظاتی قرآن و دعا بخوانم. یکمرتبه دیدم یک نفر من را به اسم صدا میزند. تعجب کردم در این جمعیت چهکسی مرا میشناسد!...
...
📗
#ادامه_دارد
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯