🔹دستورالعمل اصلی این بود: سیادت و سلطه انسان، که موجودی فردی و عاقل است، بر همه امور. در این دستورالعمل دو رکن اصلی مفروض است: (۱) سیادت اومانیته و (۲) استقلال عقل. بر اساس همین تلقی بود که از یک سو فرد انسان را نظر به اومانیته‌ای که دارد غایت تلقی می‌کرد، و از سوی دیگر جوهره روشنگری را در استقلال عقل می‌دانست و بر عدم وابستگی فرد انسان به هر چیزی غیر از عقل تأکید داشت؛ اولین رکن این دستورالعمل محوریت بخشیدن و اولویت دادن به انسانیت است؛ و نهاد این انسانیت که همان سوژه انسان بود، باید عملا بر همه چیز مسلط شود و آن ها را به اختیار در‌آورد. بنابراین شعار اصلی روشنگری که عبارت از پیشرفت بود عبارت می‌شد از همین که سوژه تسلط بر اشیاء و امور پیدا کند و به لحاظ عقلی بتواند آن ها را در مهار خود در آورده و در جهت اهداف مورد نظر خویش بکار گیرد. 🔸 برای روشنگری امری انتزاعی و ماورایی نبود که مثلا موجودی الهی است یا مصداق اشرف مخلوقات است، بلکه همان است که در فرد فرد انسان‌ها مشخص شده، لذا فلاسفه روشنگری اهمیت انسان را در تفرد و فرد (اندیویدوال) بودن آن می‌دانستند، یعنی اگر انسان بودن اهمیت دارد، نه به این دلیل است که انسان به معنی کلی انتزاعی است، چون انسان به معنی انتزاعی فایده عملی ندارد، بلکه انسانیت از آن جهت که متفرد به فرد فرد و و متشخص در افراد است اهمیت می یابد، لذا در انسان بودن ، فرد بودن محوریت دارد، چون فرد است که اومانیته با آن منفرد ورمتشخص و متحقق شده است. پس فرد اصالت و اهمیت دارد. 🔹این استقلال فرد و آزادی رأی و بی قیم بودن عقل البته به معنی منزوی شدن فرد نبود، زیرا هیچ فردی نمی‌تواند بدون اجتماع زندگی کند. پیوند انسان با اجتماع تاریخی است و در همین نسبت‌های تاریخی است که بینش فرد تحکیم و تقویت می‌شود. بنابراین جایگاه تاریخ در اندیشه روشنگری تثبیت شده بود. به همین دلیل، برخی جوهره روشنگری را در این می‌دانستند که انسان باید در بستر تاریخی مجددا بازنگری و تفسیر شود، و حتی چنین می‌فهمیدند که باید نسبت فرد انسان را با تاریخ نسبت یک عضو با ارگانیسم آن دانست. 🔸 در این دوران اموری مانند گناه و بخشش دیگر مثل گذشته از لحاظ دینی و اخلاقی مورد بحث نیستند و موعظه افراد اولویت و حتی برای بسیاری موضوعیت ندارند، بلکه بیشتر تجربه‌های فردی و خاطرات شخصی اولویت دارند و مورد توجه اند؛ این تجارب و خاطرات که در عین حال بر نوعی نوآوری در تاریخ‌نگاری و روایت وقایع هم مبتنی است در بعضی موارد صورت نقل داستان و رمان نویسی هم می یافت؛ در این دوران، توجه به افراد خاصی که رستگار شده اند، بیشتر از خود رستگاری نوع انسان، به عنوان یک مقوله کلی (و دینی و اخلاقی) اهمیت دارد و به آن توجه شده است. هر گونه روابطی که عقل انسان در آن مدخلیت نداشته باشد در این دوران بی‌اعتبار و بی‌ارزش است و لذا نقش اجتماعی عقل انسان اهمیت و بلکه محوریت می‌یابد و لوازم آن مانند دوست‌یابی بجای ازدواج اهمیت بیشتری می‌یابند؛در این دوران انسان به عنوان و موجود متفكر تعریف می‌گردید و وجوه دیگر انسان و عالم تحت الشعاع آن قرار می‌گرفت. با این تعریف وجه تمایز روشنگری مشخص می‌شود. در روشنگری اولویت و اولیت از آن فرد از حیث فردیت بوده، چنان که در روشنگری فرانسوی می بینیم. بنا به دستورالعمل روشنگری سوژه انسانی در صدد تصرف هر چیز و ابژه کردن آن است. بدیهی است که بنابراین هر چیز در محدوده و جایگاه کلی عقل انسان معنی می یافت. ✍ ❇️ / کتاب مدخل فلسفه روشنگری/ علم