🍃🐥جوجه گرسنه🐥🍃 یکی بود یکی نبود، یه جوجه کوچولویی بود دوست داشت خودش بره دنبال غذا. پس تنهایی رفت تا غذا برای خوردن پیدا کنه. جوجه رفت کنار باغچه. کرم کوچولو که نصفش تو خاک بود گفت: «نخور نخور اگر بخوری من دیگر نیستم.» جوجه کوچولو گفت: «باشه من نمی خورمت» و رفت. جوجه یک دانه تو باغچه دید که سرش سبز شده بود. به دانه گفت: «بخورمت یا نخورمت؟» دانه گفت: «نخور نخور، اگر بخوری دیگر من سبز نمی شوم.» جوجه گفت: «باشه» و رفت. جوجه یک قطره باران رو برگ گل دید به قطره گفت: «بخورمت یا نخورمت؟» قطره باران گفت: «نخور نخور، اگه بخوری برگ تشنه می ماند.» جوجه گفت: «باشه» و رفت. از دور خانم قدقدا را دید. پرید بغل خانم قدقدا و گفت: «بخوابم یا نخوابم؟» خانم قدقدا گفت: «بخواب، بخواب عزیز دلم شب شده.» جوجه لای پر و بال مادر خوابید. خانم قدقدا برایش لالایی قد قد قدا خواند. جوجه تا صبح خواب کرم کوچولو، دانه و قطره باران را می دید که با او دوست شده بودند. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 https://eitaa.com/kardaste