۳۶۲ من سال ۸۱ در حالی که ۱۸ سالم بود ازدواج کردم، در سن ۲۰ سالگی پسر اولم به دنیا آمد، در حالی که بارداریش خدا خواسته بود. بعد از اینکه پسرم ۳ سالش شد، تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم در استانی که کیلومترها از شهر خودم دور بود. تحصیلم حدود ۵ سال طول کشید ولی فکر من دیگه خیلی عوض شده بود من دیگه مثل زمان قبل از تحصیل به یکی دو بچه راضی نبودم؛ نمی خواستم سربازی باشم که فقط دعای فرج می خوانم ولی حرف نایب امام زمانم را گوش نمیدم. علت این تغییر نگاه هم، برنامه های رادیو معارف بود. یکی از برنامه هاشون که من خیلی دوست داشتم، از سال ۹۰ با کارشناسی استاد عباسی ولدی شروع شد. ایشون به تمام سوالات ذهنی من جواب دادند اولا گفتند یک مادر نباید به روزمرگی عادت کنه، باید دائما خودش رو به روز رسانی کنه و اینکه ما از آوردن و تربیت بچه گریزان هستیم، ممکنه به خاطر نداشتن اطلاعات باشه، پس تصمیم گرفتم در این زمینه خودم رو مجهز کنم. چون توی مدرسه که بودم همیشه ممتاز بودم و در دوران تحصیلات عالیه هم همیشه رتبه ممتاز بودم و به کتاب علاقه داشتم در این قضیه مشکل نداشتم؛ بیشتر مشکل من در مورد مسکن و خونه کوچک بود که استاد عباسی برای این مشکل هم راه حل دادند آن هم راه حلی که خودشان هم به آن عمل کرده بودند. گفتند میتونیم از مرکز شهر مقداری فاصله بگیریم و با پولی که به اندازه پول پیش یک خونه نمی شه زمین وسیعی بگیریم و یک خونه بسازیم در همون برنامه رادیویی افرادی که این تجربه رو داشتند تماس می گرفتند و کاملا راضی بودند از اینکه تصمیم گرفتند از شهر دور بشن و در عوض خونه بزرگ داشته باشند. ما هم با توکل به خدا و سنجیدن جوانب مختلف، همین کار رو کردیم در یک روستا که حدودا یک کیلومتر با ایستگاه بی آر تی فاصله داشت یک زمین ۳۷۰ متری خریدیم و ساختیم و الان خیلی راحتیم و از مستاجری هم راحت شدیم. قبل از اینکه فارغ التحصيل بشم تصمیم به بارداری دوم گرفتم که متاسفانه سقط شد، اما ناامید نشدم برای بار سوم باردار شدم و خدا به ما یک پسر زیبا و بسیار باز یگوش و باهوش به ما داد اما متاسفانه فاصله سنی پسر اول و دومم حدود ۸ سال بود به خاطر ادامه تحصیلم و نمی خواستم این اشتباه رو تکرار کنم. وقتی پسرم ۲ سالش بود، دوباره باردار شدم پسر سومم هم شکر خدا برخلاف آزمایش های غربالگری و دردسرهای آزمایش ژنتیک و اضطراب های زیاد سالم به دنیا آمد. حالا سه تا بچه داشتم ۱۲ ساله ۳ ساله و نوزاد نازی که گرمی خونه ما رو مضاعف کرده بود و خدا خواست بعد از سه سال یه فرشته کوچولو به ما بده و ما یک خانواده شش نفره بشیم در حالی که به لطف خدا پسر بزرگم حافظ قرآن و و بچه های دیگه هم در این مسیر هستن. به لطف خانه حیاط دار و بزرگ مون ۴تا پسرام بدون اینکه تو این ایام کرونایی اذیت بشن، بیشتر وقتشون رو تو حیاط میگذرانند از ماسه بازی و بازی با خاک و گِل گرفته تا تاب بازی و دوچرخه سواری و...... همسرم خیلی آدم معتقدیه با این که یک معلم ساده هستند هیچ وقت از اوضاع بد اقتصادی شکایت نمی کنند. میگه همیشه برام سواله که مگر ممکنه خدا بنده خودش رو رها کنه؟! همسرم با اینکه در سن ۴ سالگی مادرش رو از دست داده اما خیلی آدم آرام و متینی هستند. همسرم با تحقیق، مذهب تشیع رو انتخاب کرده و واقعا میشه گفت یک شیعه ی واقعیه. همسرم قبل از سخنرانی های امام خامنه ای در مورد افزایش جمعیت، هیچ نظری در مورد تعداد بچه نداشت اما بعد از فرموده های مکرر ایشان این سه تا پسر رو به دنیا آوردیم خیلی عاشق بچه است و تا جایی که بتونه کمک میکنه مثلا بچه ها تا مقطع ابتدایی هستند تو مدرسه خودشون هستند و من دغدغه ای بابت انتخاب معلم و....ندارم ولی حفظ قرآن بچه ها و رسیدگی به تکالیفشون با خودم هست. من خیلی اطرافیان رو به آوردن بچه تشویق میکنم از بیان روایت گرفته تا بیان آسیب های تک فرزندی و....و موفق شدم تا حالا خواهرم رو ۴ تایی کنم و همچنین چند تا از دوستام رو. اطرافیان اصلا موافق نیستند ولی من خودم باید به فکر آینده ی خودم و بچه هام باشم و به خدا اعتماد کنم. من در تمام این سال ها هیچ کمکی نداشتم، چون همیشه از خانواده دور بودم. حالا هم از خدا ممنونم که تربیت ۴ بنده خودش رو به من سپرده، دعا کنید من این مسئولیت رو به نحو احسن انجام بدم، من هم برای شما دعا میکنم. 🌸✨✨