ـ یعنی آقای فاضل بدون نام و اعتبار آقا مرتضی میتوانسته این اعتبار را در بانک کسب کند؟
بله، میتوانسته؛ مرتضی که دست توی جیب بانک نکرده، یک عامل پیدا شده به آنها گفته من هنر دارم این کار را برایتان بکنم. همان موقع که این پرونده در جریان بود یکی از رفقایم به من زنگ زد، گفت که آقایی به اسم فلان در یکی از شعب بانک ملی با زد و بند گشایش ورود آهن کرده، قرار بوده 10 درصد نقد، 90 درصد سفته بدهد، وقتی آهن آمد 90 درصد را واریز کند و آهنها ترخیص شود، اما او همان 10 درصد را هم سفته داده، آهنها را با اعتبار سفتهها ترخیص کرده و دارد میفروشد و اگر بفروشد، برمیدارد و میرود. آقای امیر اصلانی مدیرعامل بانک ملی بود. به او اطلاع دادم، خودم هم وارد شدم و دستگیرش کردند؛ پولها و آهنها را گرفتند. شنیدم هنوز زندان است. این یک نمونه سوءاستفاده از بانک بود، که از اساس اصل پول رفته بود، ولی هیچوقت در جامعه مطرح نشد. از این پروندهها زیاد است. آقای وکیل چرا آقای محمدسعید مجیدی تهرانی را فراموش کرده که از حساب ایشان 86 میلیارد و 400 میلیون تومان چک از بانک ملی شعبه سعدی مرتب گردش میکرده، بدون آنکه اعتبار مرتضی دربین باشد.
حاج آقا جســارتم را به خاطر بعضی سوالها ببخشید، اینها سئوالهایی اســت که در اذهان وجود دارد. اگر لازم ندانستید پاسخ ندهید.
نخیر، هیچ ایرادی ندارد، هر سئوالی در ذهنتان هست، یا کسی برای شما مطرح کرده یا جایی خواندهای، بپرس؛ همه را جواب میدهم، به شرطی که جرأت چاپ کردنش را داشته باشند.
وکیل بانک صادرات در بین صحبتهایش در محکومیت برادر شما اشاره میکند که وقوع این جرم لطمات معنوی جبران ناپذیر به بانک زده است. قبول دارید که این پرونده و جنجال ناشی از آن سالها به اعتبار بانک صادرات لطمه زد؟
این چه ربطی به مرتضی دارد؟ همانهایی که این هو و جنجال را راه انداختند، به بانک هم ظلم کردند. اتفاقاً یکی از روزنامههایی که این کار را میکرد دوستان شما در روزنامه جمهوری اسلامی و در مرتبه بعدی کیهان و رسالت، هر سه میداندار این آبروریزی بودند.
آن زمان میشنیدم آقای مرتضی رفیقدوست مأمور خرید زندان شــده و حتی برای خرید به خارج از کشــور میرود؛ این خبر صحت داشت؟
این هم یکی دیگر از آن ظلمها. یک روز میگفتند مأمور خرید است، یک روز گفتند به سوئیس رفته، یک روز گفتند توی زندان در یک سوئیت شبیه هتل زندگی میکند. این شایعات تا آنجا بود که روزی چند نفر از نمایندههای دوره ششم برای اینکه ببینند بالاخره چه خبر است بهانهای پیدا میکنند و برای بازدید به زندان میروند، آخر سر به یکی از مسئولین زندان میگویند اگر مرتضی رفیقدوست زندان است میخواهیم او را ببینیم. اتفاقاً آن مسئول همان لحظه چشمش به مرتضی میافتد، او را نشان میدهد و میگوید آن آقایی که گونی رویدوش دارد مرتضی رفیقدوست است، او به عنوان بیگاری روزها نان خشک زندان را جمع میکند.
جایی خواندم حبس ابد آقا مرتضی تبدیل به شش سال شده...
نخیر، اشتباه نوشته شده. ایشان هشت سال و نیم زندان کشید. بعد از پنج سال دو بار قاضی محترم صادر کننده حکم به آقای مقتدایی به عنوان دادستان و آقای هاشمی شاهرودی به عنوان رئیس قوه قضاییه نامه مینویسد و درخواست میکند.
تجدید نظر شده بود؟
تجدید نظر شده بود. دیگر نمیخواهم وارد آنها بشوم؛ خودش کتابی است که متأسفانه قابل گفتن نیست.
آن چیزی را که قابل گفتن است بگویید، چون این سئوال مهمی است که چطور حبس ابد تبدیل به هشت سال و نیم شده؟
آقای محسنی اژهای به هر دلیلی یکی دو سال بعد به این نتیجه میرسد که این مقدار حبس نه فقط برای مرتضی برای بقیه متهمین زیاد است.
ایشان چطور به این نتیجه میرسند؟
از خودشان بپرسید.
شما در رسیدن ایشان به این نتیجه نقش داشتید؟
نه، دخالتی نداشتم. ایشان رفیق من است و دائماً با هم در ارتباطیم. از وقتی وزیر و بعد هم دادستان کل کشور شدند، کمی گران شدند و کمتر میتوانم خدمتشان برسم، والّا مرتب خدمتشان میرسیدم و بنده را میپذیرفتند. همانوقت که رئیس دادگاه بود باهم رفیق بودیم و بارها با ایشان غذا میخوردم، اما در این قضیه خود ایشان به این نتیجه رسیده بود که این حکم تند بوده. ابتدا نامهای به آقای مقتدایی مینویسند، وقتی نتیجه گرفته نمیشود، به آقای هاشمی شاهرودی مینویسند. وقتی این موضوع مورد بحث قرار میگیرد آقای شاهرودی میگویند چون از اول جمهوری اسلامی تا حالا دو درجه تخفیف درخواست نشده ابتدا با یک درجه، یعنی از ابد به پانزده سال موافقت بشود.