حبیب مرادی
پسر دایی که تو رو نجات داد!
و خودش از "ناهید" گذشت و آسمانی شد!
و تو شاید با تک تک موهایی که سفید کردی
تجسم صحنه ای رو با خودت تکرار می کردی
به دیداری در قیامت با رسول
و شهادتی که انگار
با او جا به جا شده بود
از دستان فرشته شهادت بیرونت کشیده بود
و خودش به آغوش فاو پریده بوده
و حسرتی رو تا همیشه برات جا گذاشته بود
بین "تشکری سرد" برای پیگیر بودنش
از دزفول تا اندیمشک و اهواز
تا "گلایه ای آتشین"
هر روز رو صفا و مروه می کنی
ماندنی که البته به تدبیری بود
و حتما که حکمتشو پیدا کردی
و بهش مفتخری ....
https://eitaa.com/kashkolkashkol