#داستان٢۴۴
📘
#رفتار_خداگونه
در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:
« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند»
عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند.
ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:
« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!»
عابد گفت:
« نه، بریدن درخت اولویت دارد»
مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.
عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست.
ابلیس در این میان گفت:
«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است،
به خانه برگرد،
تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و ثوابتر از کندن آن درخت است»؛
عابد با خود گفت
:« راست می گوید،
یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.
بامداد دیگر روز،
دو دینار دید و بر گرفت.
روز دوم دو دینار دید و برگرفت.
روز سوم هیچ پولی نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت.
باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد سلام و گفت:
«کجا؟
عابد گفت:
تا آن درخت برکنم؛
گفت:
«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند»
باز ابلیس و عابد درگیر شدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!
عابد گفت:
« دست بدار تا برگردم.
اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟
ابلیس گفت:
«
#آن_وقت
#تو_برای_خدا_خشمگین_بودی و خدا مرا مسخر تو کرد،که
#هرکس_کار_برای_خدا_کند،
#مرا_بر_او_غلبه_نباشد؛
ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی.
@dastanayekhobanerozegar
#صلوات