🔸ساعت ازهفت غروب هم گذشته بود. بارون به شدت می بارید. ترافیک هم به اوج خودش رسیده بود. 🔹راننده تاکسی بنده خدا کلافه شده بود و مرتب دست مینداخت رو موهای فرفریش رو می خاروند.دست برد به سمت پیچ رادیو و روشنش کرد. از رادیو گفتگوی مجری و چند نفر درباره حضور مردم در انتخابات پخش میشد. 🔸مردی که جلو و کنار راننده نشسته بود گفت:«هه، انتخابات، منکه چتد سال پیش رای دادم، اما زرنگی کردم و کاغذ سفید دادم، که فقط شناسنامه م مهر بخوره» 🔹راننده حرفی نزد. خانمی که کنارم نشسته بود گفت:«آقای راننده میشه یه راه میونبر پیدا کنید، باید برم به نوه م برسم، مادرش دیر از سر کار میاد» 🔸راننده از توی آینه نگاهی به خانم انداخت و گفت:«نه آبجی میبینی که» مردی کنار راننده گفت:«کسی نیست بیاد مشکل ترافیک مردم رو حل کنه، بعد میگن بیاید رای بدید» 🔹راننده گفت:«خب وقتی میگن انتخاب اصلح، متاسفانه بعضی از مردم موقع انتخابات به این اصلح بودن فکر نمیکنن!» مرد کنار راننده گفت:«اصلح!؟ مگه رای ما تاثیر هم داره؟!» 🔸راننده گفت:«مگه میشه نداشته باشه؟» مرد گفت:«حتما نداره، وقتی این همه سال رای میدیم و نتیجه ش میشه این؟!» راننده نگاه معنا داری به مرد کرد و گفت:«اخه بنده خدا، شمایی که رای سفید، میدی، با چه اطمینانی داری از نتیجه ی رای حرف میزنی؟!» 🔹مرد که انگار خجالت کشیده باشه، گفت:«به هر حال تاثیر نداره» و گفت:«نگهدار پیاده میشم» وقتی پیاده شد؛ راننده گفت:«رای سفید میده، انتظار داره که نتیجه هم همونی که میخواد باشه» 🔸راننده تاکسی سری به علامت تاسف تکون داد و من چقدر خوشحال شدم که فهم سیاسی این راننده ان قدر بالا بود. 🆔 @kashkul_zendegi