🎞
#فرهنگ_مقاومت
🔹 قافلۀ شوق (33)
#منصور_ایمانی
🔸 با سقوط شهرهای مرزی خوزستان، خیلی از روستاها تخلیه شده بودند و کسانی که دستشان به جایی بند نبود و فرصت جمع کردن زال و زندگیشان را نداشتند، حیوانهای زبان بستۀ آبادیها، این ور و آن ور سفیل و سرگردان بودند. توی دشت آزادگان یا اطراف شوش و دزفول، گله گله گاومیش را میدیدی که بدون چوپان و آقابالاسر، کنار هور و زمینهای باتلاقی میگردند و شبها جایی کنار نیزار یا لای نخلها و درختچهها، سرشان را زمین میگذارند. خیلی از این حیوانها را میدیدیم که تیر و ترکشهای الله بختکی سَقَطشان کرده بود و دستههای کلاغ و لاشخور، روی مردارشان چرچر میکردند. توی خط «دبّ حردان» و ایستگاه راه آهنِ «آب تیمور» هم، مدتی بود چند تا درازگوش افسار سرخود و مجهول الصّاحب پیدا شده بودند که بیشتر روزها، دُور و بر ما و دستۀ خمپاره، پی غذا میپلکیدند. روزهای اول که سر و کله شان را دیدیم، گفتیم با این همه رزمندۀ مسافر اهواز، باید عین خرکچیهای قدیم، قحطی ماشین را با همین زبان بستهها علاج کنیم. افسارشان توی روستا به قول قاطرچیها به یک کیله جو یا علف بند بود، منتها وسط برّ و بیابان نه جویی در کار بود و نه خوزستان از خرداد ماه به بعد، علف سبز و دهنگیری توی صحرا داشت. ولی توی بساط خودمان، اگر پوست هندوانه یا خربزهای هم نبود، که گاهی بود، دستکم خشکه نان و خوردنیهای دور ریز پیدا میشد. یک شب با دو تا از بچههای دسته که یکیشان معروف به زبل بود، قرار گذاشتیم برای حل مشکل وسیلۀ نقلیه، سیاست حمایت از حیوانات را در حق این زبان بستههای بیسرپرست پیش بگیریم. شک نداشتیم که قاعدۀ «تو نیکی میکن و در دجله انداز» جواب خواهد داد و انصافا خوب جوابی هم داد. اگر شده بود از شکممان میزدیم، ولی نمیگذاشتیم به آنها خیلی بد بگذرد. حیوانها سه تا بودند. طوری با آنها تا کرده بودیم که شده بودند خودروهای خدمت اختصاصی. حدود ۵۰۰ متر عقبتر از خاکریز دسته، چند تا تانک M 60 بعثیها، بلانسبت درازگوشهای ما، از زمان عقبنشینی اوائل جنگ، توی گل مانده بودند و کسی به سراغشان نمیرفت. دیدیم همین سنگرتانکهای دشمن، طویلۀ خوبی برای الاغهای ماست. هم خودروهای اختصاصی ما دور از چشم بچههای دسته بودند که یک وقت هوس سواری نکنند و هم حیوانها از تیر و ترکشهای قضاقورتکی در امان میماندند. حدودا یک هفته هر روز قبل از تنگ غروب، برایشان نان خشکه و غذای اضافه میبردیم و گاهی هم چیزهایی جلویشان میگذاشتیم که خیلی باب طبعشان نبود. ولی توی بیابان قحطی بود و بیچارهها چارهای جز تمکین نداشتند. چند روز اول، وقتهایی که آزادتر بودیم، با آنها تمرین سواری میکردیم که یک وقت توی راه اهواز، با ناشیگری ما رم نکنند. خلاصه با همین خدمات دو طرفه بود که یکی از روزها مرخصی گرفتیم و عینهو look خوش شانس راه افتادیم به طرف اهواز. البته تا 5 کیلومتری اهواز که دژبانی منطقه آنجا مستقر بود...
ادامه مطلب👇
http://kayhan.ir/fa/news/154705
🔻نشانی ما در پیامرسانهای سروش،آیگپ، ایتا، گپ و بله
@kayhannewspaper