شریک دزد و رفیق قافله !! کاروانی از تجار، پس از خرید مال التجاره عازم شهر و دیار خود شد. در میان کاروانیان مردی بود که از راهزنان، بسیار می‌ترسید و در طول راه اندیشه اینکه راهزنان به کاروان حمله کنند و مال التجاره‌اش را ببرند، همواره او را آزار می‌داد تا اینکه فکری به ذهنش رسید و از آن پس، هراس از راهزنان از دلش رخت بربست. چند روز بعد کاروان به گردنه خطرناکی رسید؛ گردنه‌ای که همه تجار از آن وحشت داشتند؛ زیرا می‌دانستند آنجا کمین‌گاه راهزنان است. شب هنگام هر کدام از تجار اموال ارزشمند خود را در جایی پنهان کردند. تاجر ترسو، با زیرکی نزد تک‌تک بازرگانان رفت و از مخفیگاه اموال آنها باخبر شد و حتی دوستانه آنها را راهنمایی کرد که اموال خود را کجا بگذارند. سپس نیمه‌های شب، آهسته از قافله جدا شد و به سمت کمین‌گاه راهزنان رفت و سراغ سردسته راهزنان را گرفت. آن‌گاه ناجوانمردانه مخفی‌گاه اموال تاجران را فاش کرد، به این شرط که راهزنان، اموال او را غارت نکنند و او را در غارت خود نیز شریک کنند. نزدیک صبح، راهزنان، بی‌رحمانه به قافله تجار حمله کردند و هر چه را یافتند، بردند؛ به جز اموال تاجر ترسو را. ساعتی بعد تاجر ترسو نزد حرامیان رفت و سهم خود را گرفت و با مهارت آن را مخفی کرد تا از چشم هم‌سفرانش ‌پنهان بماند. در طول راه بازرگانان مال باخته بی‌تابی می‌کردند، ولی تاجر ترسو با آرامش به راه خود ادامه می‌داد که این آرامش برای بازرگانان سؤال‌برانگیز شد تا اینکه سرانجام کاروان به شهر رسید. چند روز بعد که بازرگان ترسو و خائن اجناس خود را برای فروش آماده کرد، تجار با دیدن اجناس خود فهمیدند، فریب خورده‌اند و رفیق و همراه آنان، خود شریک دزدان بوده. به این ترتیب، چنین خیانتی، در قالب کلماتی، ضرب‌المثل خاص و عام شد. @kermejegannews