🌺قسمت دوم رمان مترسک مزرعه آتشین🌺
🌸پارت چهل و نهم🌸
نامه دوم
اول از روی ادب ای گل خوش بوی سلام🖐🏻
دوم از روی محبت به تو دارم پیام💌!
خدمت دوست عزیزم آیدین رسیده، ملاحظه نمایند. ضمن عرض سلام امیدوارم حالتان خوب باشد. باری اگر جویای حال برادر حقیرتان این جانب اصغر کاظمی باشید، الحمدلله سلامت و دعاگوی شما می باشم. آیدین جان! بنده از آن لحظه که سوار قطار شدی و رفتی، تاکنون خیلی دلتنگ شما بوده و هستم و باز مشتاق دیدارتان هستم🙂💔. امیدوارم این دیدار به زودی تازه گردد و ما همدیگر را در حالت شادمانی و شادکامی دریابیم. آيديـن جـان! رفـتـن تـو بـرایم سخت و ناگوار بود. دوست داشتم با تو می آمدم. وقتی نامه ات دستم رسید، باور کن چند بار نامه ات را بوسیدم و بعد سریع خواندمش😅. از این که آقای حمیدی می خواسته تو را به خانه غصه برگرداند، هم ناراحت و هم خوشحال شدم. ناراحت چون می دانستم خیلی می خوردی و پیش همه دماغ سوخته می شدی و خوش حال از اینکه می آمدی و من پیش خانواده ات این قدر خجالت نمیکشیدم.😄 عصر روزی که تو رفتی، مادرت سراغ من آمد... من کیفت را به مادرت دادم و گفتم خبر ندارم
کجا رفته ای. چنان نگاهی به من کرد که آرزو کردم در آن لحظه آب شده و د و در زمین فرو می رفتم🙃. روز بعد، خواهرت لیلا را دیدم. او گفت که تو تلفن کرده ای و به زودی بر میگردی، اما بعدا فهمیدم تو برنگشتی، باور کن دیگر روی نگاه کردن به مادر و پدرت را ندارم.💔 راستی دستت درد نکند، خوب حساب غلام را رسیدی! دماغش هنوز پانسمان است و دور چشمانش مثل بادمجان سیاه شده و ورم کرده است. تو مدرسه، وقتی بچه ها فهمیدند جبهه رفته ای، همه از تعجب شاخ در آوردند. هیچ کس باور نمیکند تو به جبهه رفته باشی.😉 بعضی ها از حسادت می گویند که تو به دهاتتان رفته ای و رویت نمی شـود بگویی دهاتی هستی و دلت برای گاو و گوسفندهایتان تنگ شده! خودت خوب میدانی که حسودند!😑 حتماً در نامه بعدی، بقیه ماجرا را تعریف کن. من که از آدرست چیزی راستی بعد از آنکه به دوکوهه بازگشتی چه کردی؟ سر در نیاوردم. چون فقط نوشته ای: اندیمشک، ۳۱۳، ۱۱۰، ۷۲. خب حتماً آدرستان سری است. امروز که از مدرسه می آمدم، خواهرت لیلا را دیدم. جلویم را گرفت . خیلی به من التماس کرد که اگر از تو آدرس و نشانی دارم، به او بدهم. بعد گریه کرد. دلم آتش گرفت. از ترس تو بهش آدرس ندادم😬. اما از لیلا قول گرفتم که اگر حرفی به پدر و مادرت نزند، می توانم نامه اش را برایت پست کنم. تو را به خدا مرا ببخش! مجبور شدم. نامه ای که در همین پاکت است و چسب کاری شده و عطر گل محمدی می دهد، مال خواهرت ليلا است. منتظر نامه ات هستم😄💌
نه غربی نه شرقی
جواب نامه برقی
دوستدار تو
اصغر کاضمی
#کتابخوانی 😍📚
#کتابخوربرتر 😍📚😁
#جرعه_ای_کتاب 📚
♡{
@ketaaaab}♡