📖دو دقیقه کتاب +۱۴ 📔کتاب سیاحت غرب ✍🏼مرحوم آقا نجفی قوچانی 📌قسمت نوزدهم رسیدیم به منزلگاه و هر کدام در حجره‌ای از قصرهای بسیار عالی که از خشت‌های طلا و نقره ساخته بودند منزل کردیم اثاثیه منزل از هر حیث کامل بود بسیار تمیز ش‌ها و ظرافت‌هایی که چشم‌ها را خیره می‌کرد و عقل را حیران می‌ساخت خدمه‌اش بسیار خوش صورت و خوش اندام و خوش لباس بودند. اینقدر زیبا بودند که من از ایشان به خاطر خدمت رسانی‌شان خجالت می‌کشیدم. نگاهم به آینه بزرگی افتاد، خود را در آینه، بسیار زیباتر و با ابهت‌تر و باشکوه‌تر از خدمه دیدم. در آن هنگام احساس آرامش و وقار و بزرگواری کردم و دیگر از آنها خجالت نکشیدم. گویا شب شد، چراغ های هزار شمعی از سر شاخه‌های درختان روشن شد و از میان برگ‌های درخت‌ها به قدری چراغ برق روشن گردید که حد و حصر نداشت و تمام باغات قصرها از روز روشن‌تر شده بودند. از روی تعجب با خود گفتم خدایا این چه کارخانه‌ای است که این همه چراغ روشن نموده است؟ شنیدم کسی تلاوت نمود: مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ... ﴿۳۵ سوره نور﴾ فهمیدم که روشنایی اطراف از نور شجره آل محمد علیهم السلام است و این شهر را شهر محبت می‌ گویند و محبین اهل بیت این‌جا منزل می‌کنند. ادامه دارد...                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡