ا❁﷽❁ا 🟢رفتن به برنامه همیشگی‌اش بود... 📜روز جمعه‌ای نشسته بود در و می‌خواند. آهسته آهسته دعا را زمزمه می‌کرد. فقط خودش می‌شنید. تا اینکه به این فراز از دعا رسید: «فَأَغِثْ یا غِیاثَ المُسْتَغِیثِینَ عُبَیدَكَ المُبْتَلی وَأَرِهِ سَیدَهُ یا شَدِیدَ القُوي.» احساس کرد کسی کنارش حضور پیدا کرده. نگاه کرد شخصی بالای سرش ایستاده بود و گفت: این جمله را تکرار کن. از ذهنش گذشت او که آهسته دعا می‌خوانده پس این آقا چطور فهمیده او چه می‌خواند. به ذخنش خطور کرد نکند (عج) باشد. یک‌مرتبه فهمید آن آقا دیگر نیست... ♻️برگرفته از: 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/4328 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran