یه برش شیرین از کتاب یادت باشد 🍉 برایش صبحانه آماده کردم، برگشت رو به من گفت: آخرین صبحانه را با من نمی‌خوری؟!، خیلی دلم گرفت،:«گفتم چرا اینطور میگی، مگه اولین باره میری ماموریت؟!». موقع رفتن به من گفت:« فرزانه سوریه که میرم بهت زنگ بزنم، بقیه هم هستن، چطوری بگم دوستت دارم؟ بقیه که می‌شنون من از خجالت آب می‌شم بگم دوستت دارم» به حمید گفتم:«پشت گوشی بگو یادت باشه! من منظورت رو می‌فهمم»، قرار گذاشتیم به جای دوستت دارم پشت گوشی بگه یادت باشه! خوشش آمده بود، پله‌ها را می‌رفت پایین بلند بلند می‌گفت:«فرزانه یادت باشه!»، من هم لبخند می‌زدم می‌گفتم:« یادم هست!». ❤️🍂 📚@ketabkadeh_tasnim