✂️یه تیکه از این رمان زیبا رو بخونیـــــــم.... 🖇دختر لحظه‌ای، فقط لحظه‌ای دست‌هایش بی‌حرکت می‌شود و چشم می‌دوزد به رضا.🥺 - باشه تو عاشق‌تری! با این دردی که می‌کشی تو بهتر مزۀ عشق رو می‌چشی؛ اما حرف رفتن رو نزن. 💔 - حیف تو نیست به پای من پیر بشی حوری؟😔 - من برای رسیدن به تو پیر شدم رضا!😭 اشک‌های رضا روی صورتش جاری می‌شود. دست خونی صبوره پیش می‌آید و اشک‌ها را پاک می‌کند. اشک و خون درهم می‌آمیزد و رضا خون گریه می‌کند.💔 📔| |♡ 📚@ketabkadeh_tasnim