بخش‌ی قشنگ از کتاب فصل فیروزه 📒 🖋 📃مردمی را دیدم که سراسیمه از هر گوشه‌یقم به سوی بیابان می دویدند. گویی رستاخیزی در قم به پا شده بود . آل سعد بر هم پیشی می جستند تا خود را به محضر بانویشان برسانند ؛ به محضر شبیه ترین مردم به مولایشان امام رضا عليه السلام می آمدند تا به یاد مولا علیه السلام با بانو هم کلام شوند و از دریای انفاس او جرعه ای بنوشند . اما به راستی آیا این شور و شادمانی ، این اشتیاق بی حد ، میتوانست مرحمی بر زخم دلهای اهل قافله باشد ؟ ] 📃چادرش را بر صورت محکم کرد و رو به بازماندگان زخمی خود گفت: - من را به قم ببرید. کاروان را به قم برسانید؛ زیرا من از پدرم، امام کاظم (ع)، شنیدم که فرمود: «قم مرکز شیعیان ما خواهد بود....»🌎 📚🤍