من به همراه خانواده پارسال برای اولین بار راهی این سفر شدیم
دوتا دختر ۱۲ و ۱۶ ساله دارم
وقتی بعد از پیاده روی مسیر نجف تا کربلا به حرم اباعبدالله رسیدیم همسرم رفتن قسمت مردونه برای زیارت منم همراه دخترا و جاریم وارد حرم شدیم با حجم زیاد جمعیت مواجه شدیم و اصلا متوجه نمیشدیم به کدام سمت حرکت میکنیم فقط سیل جمعیت ما رو جلو میبرد
در همین حین شروع کردم به زیارت خواندن و سلام دادن به امام حسین علیه السلام.
در دلم دوست داشتم با یادآوری روضه هایی که شنیده بودم اشکی هم بریزم اما آنقدر شلوغ بود که حواسم جمع نمیشد و این موضوع ناراحتم میکرد به امام حسین گفتم آقا جان خودت برام روضه بخون دوست دارم اینجا براتون گریه کنم.
در همین حوالی میدیدم که ناخودآگاه از دخترام دور میشدم تا از یه جایی کلا مسیر دوراهی شد و من یه طرف و دخترا یه طرف رفتن و دیگه ندیدم شون.
با تمام نگرانی هام برای دخترا ، یاد فرزندان یتیم امام حسین افتادم
روضه برام مجسم شد
گفتم آقا جان من میدونم تو حرم امن شما اتفاقی برای بچههام نمیفته و پیداشون میکنم بچهها رو به خودتون میسپارم
ولی شما فرزندان کوچیک تون رو تو اون همه دشمن به کی سپردین 😭
دیگه اشکام بند نمیومد و خدا شاهده اصلا به فکر بچه هام نبودم و فقط واسه یتیمای امام حسین گریه میکردم.
خلاصه با همین حال رسیدم به ضریح و زیارت خوبی کردم .
در مسیر خروج از حرم مدام دنبال بچهها میگشتم که خب خادمین حرم اجازه نمیدادن بمونم و میگفتن زائر حرکت کن
مجبور شدم بیام بیرون و فکر کردم حتماً بچهها رو هم بیرون کردن و باید بیرون از حرم دنبالشون بگردم
بیرون هوا بشدت گررم بود و من کفش نداشتم روی آسفالت های داغ میدویدم و با گریه چند بار همون مسیر رو رفتم و اومدم. به دفتر گمشده ها گفتم اسم شونو پیج کنن
همش یاد بچهها بودم که الان میترسن که گم شدن
یهو یکی بهم تلنگر زد مگه خودت روضه نمیخواستی ؟؟
اینم روضه حضرت زینب که تو بیابونای خشک و گرررم دنبال یتیمای اباعبدالله میگشت 😭
بازم شروع کردم با خانم زینب کبری حرف زدن؛
بمیرم برات خانوم جان که با اون همه داغ تو سینت حالا باید وسط یه لشکر دشمن دنبال بچههای یتیم که از ترس قایم شدن بگردی و آروم شون کنی 😭
منکه کسی بهم کار نداره تازه هر کی میفهمید بچههام گم شدن سعی میکرد کمکم کنه و آروم بشم ، خیلی شرمنده شدم و تمام اشکامو واسه مظلومیت این خاندان ریختم.
خلاصه بعد از کلی رفتن و اومدن بچهها رو دیدم که بنده خدا جاریم پیداشون کرده و براشون بستنی خریده بود و در عین بیخیالی داشتن بستنی میخوردن😅
که خب همینم دوباره اشک منو در آورد که یکی بچهها رو پیدا کرده و ازشون با مهربونی پذیرایی کرده تا من بیام.
ولی طفلان امام حسین رو دشمن که پیدا میکرد با ضرب سیلی و لگد ازشون پذیرایی میکردن تا عمه جان شون به دادشون برسه😭
این خاطره اربعین پارسال من خیلی برای خودم دلچسب بود چون خود ارباب تو اون شلوغی صدامو شنیدن و برام روضه خواندند.
البته تا بحال برای کسی تعریف نکردم حتی بچهها و جاریم فکر کردن اشک شوق میریزم که پیداشون کردم.😉
امسال هم انشاالله راهی هستیم
امیدوارم خداوند به همه زائران اربعین نگاه ویژه کنه و امسال رو برامون سال ظهور قرار بده 🤲
📝 ارسالی از
M.GH