👈 روزی از ابوسعیدابوالخیر سوال کردند: این را از ڪجا آوردی؟ گفت: شبی مــــادرم از من آب خواست دقـــایقی طــــول ڪشید تا آب بیاورم وقـتی به ڪنارش رفــــتم خواب او را گـــــرفته بود دلم نیامد ڪه ڪنم ڪنارش نشستـــــم تا پگاه!! 🔻مادر چشمانش را ڪه باز ڪرد و ڪاسه آب را در دســتان من دید پی به ماوقـــع بُرد گـــــفت: فـــــــرزندم امـــــیدوارم عالم گــیر شود. http://eitaa.com/joinchat/1273167872C3b5cc0b4b0