#خاطره #کرامت۱۳۲
#ارسالی_مخاطبین
ــ شهریور سال ۹۵ و در ایام دهه کرامت،جشن عروسی ما در قم برگزار شد و از همون روز زندگی من در شهر قم آغاز شد.🎉🎊
از همون ماه اول به فکر خادمی افتادم. یکی از دوستانم ۱۰ سال خادم انتظامات بود، ازش سوال کردم که چطور میتونم خادم بشم؟ گفت: " اصلا نمیشه و فعلا نیاز ندارن و ..."
و من خیلی نا امید شدم.
منِ بی معرفت چون تازه به قم آمده بودم خیلی احساس غربت میکردم😔
هنوز با حضرت سلام الله علیها ارتباط واقعی برقرار نکرده بودم.
۳ ماه بعد از عروسیمون، یک روز صبح زود، که همسرم کلاس میرفت، منم باهاش رفتم و خواستم برم حرم زیارت.
وقتی از همسرم خدا حافظی میکردم که برم زیارت، چند بار برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم دیدم همسرم نگاه معنادار و عاشقانه ای به من میکنه دست تکون داد و رفت!💞
_《در لحظهی خداحافظیمون، همسرم دعام کرده بود و من رو به دامن حضرت سلام الله علیها انداخته بود و از ایشان خواسته بود تا تربیت من رو برعهده بگیرن.》ــ 😅
همون ساعت و همون لحظه من در ایوان آینه بودم، با خودم گفتم: " یکبار دیگه از این خادم بپرسم ببینم خادمنیاز هست یا نه؟"
رفتم جلو خادم انتظامات بود و خانمی بسیار مودب و با اخلاق که من رو به ساختمان اداری راهنمایی کرد.😍
ساعت ۸ به ساختمان اداری رفتم و در کمال ناباوری همون موقع بهم فرم دادن و تا ساعت ۱۱ صبح تونسته بودم تمام امضاهارو بگیرم و حتی شیفتم رو هم مشخص کنم! 😭
خیلی حس عجیبی بود فکر میکردم دنیا مال من شده، از اون روز دیگه احساس غربت نکردم و عجیب وابسته حرم و قم شدم.❤️
همسرم همیشه میگه من دست خانم رو در تربیت شما میبینم!
(تربیت قبل از حضور و بعد از حضور در حرم مطهر✨☺️)
روایتگر: خادم زوار و خادم های بهشت، یکشنبه ک ۱
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜
@khadem_astan