‌ آخرین طفل خیمه، ساعتے پیش آرام گرفته و خوابیدھ است امـا رقیـه در آغوش و سر بر بازوی من، با صدایۍ گرفتھ و بغض‌آلود، بی‌تـابۍ می‌کند. صدای پایۍ آرام و سنگین از بیرون خیمه بھ گوش می‌رسد. ـ می‌شنوۍ رقیہ جان؟ این صدایِ پا را می‌شناسے؟ لحظه‌ای آرام می‌گیرد و در سکوت، گوش می‌خواباند. ـ بله؛ این عمویم عباس است. ـ آفرین؛ پس تـا عمویت عباس هست، نباید از هیچ چیز بترسۍ. ـ عمویم آن بیرون نمي‌ترسد؟ ـ عمویت جز خدا از هیچ‌کس و هیچ چیز نمۍترسد. تا او هست، هیچ‌کس نمی‌تواند بہ ما آسیب برساند. ـ اما اگر عمویم عباس نباشد ... ~ کتاب ماھ به روایت آه، بہ قلم جناب ابوالفضل زورویۍ . @khadem_shohadajahrom