💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ ↩️بخش دوم: تـا قـافـله ديـگـرى رســــيـد و بـا هـم جـمـع شـدنـد و حـركـت كـردنـد وحــــال مريض هم رو به سـخــتى گذاشــــــته بود وقتـــى قافـــــله مـی خواســــت حركت كنـــــد من ديدم،به هيچ وجه نمـتوان او را حـركت داد لذا نزد او رفتــم و بـــه او گفـــتم من میروم وبراى تو دعاء میكـنـم،كه خـــوب شــوى و وقــــــتى خـــــــواســــتم با او خــــــدا حافظـــــى كنم ديدم گريه میــكند ، مـن متحير شدم ازطـرفـى روزعـرفـه نـــزديـك بـود و بـيـسـت و پـنـج سـال هـمــه ســاله روز عـرفــه در كـربـلا بـــوده ام و ازطـرفـى چـگـونـه ايـن رفـيـــق را در اين حــال تنها بگـذارم وبـروم؟! بــه هــــرحــال نـمـیـدانـســتم چـــه كنــم او همــــين طــور كه اشك میريخت به من گفت : فلانى من تا يــك سـاعـت ديـگـر میميرم اين يك ساعت راهم صـبركن ، وقتى من مردم هـرچـه دارم ازخورجيـن و الاغ و سـاير اشياء مال تو باشد، فقط جنازه مرا به كربلا برسان و مرا در آنجا دفن كن.مـن دلم سـوخت وهرطور بود كنار او ماندم،تا اوازدنـيا رفت قافله هم براى من صبر نكرد و حــــــركت نمود . مـــن جنازه او را به الاغــش بســــتم و به طرف مقــصــد حرکـت كردم ، از قـــافلــه اثرى جزگردوغبارى نـبـود و مـــن بـه آنهـا نرسيدم حدوديك فرسخ كه راه رفتـم ، هم خوف مرا گرفـــته بود و هــم هرطور كه آن جنازه را بـه الاغ مى بسـتم ،پس از آنكـــه يـك مقدار راه میـــرفت بــاز مى افتاد و به هيچ وجه روى الاغ آن جنازه قرارنمیگرفت.بـــالاخره ديدم نمیتوانم ، او راببرم خيلى پريشان شـدم ايسـتادم و به حضرت" سيــدالشّـــــهـــداء " ( عليه السـلام )سلامى عرض كردم و با چشم گـــريان گفــتم :آقــا من با ايـن زائــر شما چه كنم ؟اگـر او رادرايـن بـيابــان بگذارم مسئولم و اگر بخواهم بياورم ، میبينيد كـه نمى توانم!درمانده و بى چـاره شده ام ! نـاگـهان ديدم ، چهار سوار كه يكى از آنها شخــصيت بيشــترى داشـت پيدا شدند و آن بزرگوار به من گفت :جـعفر با زائر ما چه مى كنى؟!عـرض كردم آقا چه كنم؟درمانده شـده ام،نمـیدانـم چه بكنم ؟ در اين بيـــن آن ســـه نفر پيــاده شدند، يكى از آنـــها نـــيزه اى در دســت داشت با آن نيزه زد چشـــمه آبى ظاهر شــــد آن ميـــت را غســل دادند و آن آقا جلو ايستاد .و بقيه كنار او ايســـتادند و بر او نماز خواندند وبعد او را ســه نفرى برداشـــــتند و محـكـم بـه الاغ بســــتند و ناپديـدشدند . مـن حـركت کردم،بـا آنـكــه مـعـمـولى راه مـى رفـتم ديـدم بـه قـافـله اى رسـيـدم ، كـه آنـهـا قبل از قافله مـــا حـــركت كـرده بودند، از آنها عبــــور كــــردم پس از چند لحظه بازقــافله اى را ديدم،كـه آنها قبل از ايـن قافله حركت كرده بودند، از آنها هم عبور كـردم بعد از چند لحظه ديگر به پـل سـفـيـد، كـه نـزديـك كـــربلا است رسيـــدم و سـپـــس وارد كـــربلا شـــــدم و خودم از اين ســــرعت ســـير تعجب می كردم . بــالاخــــره او را بــــردم ، در "وادى ايـــمن " (قبرستان كربلا ) دفن كردم ، من در كربلا بــودم پس از بـيـســت روز رفـقـائى كـه درقـافـله بـودنـد بـه كـربـلا رســيـدنـد، آنـهــا از مـن ســــؤال مـی كـــردند تــــو کى آمـــدى؟ و چـگـونـه آمــــدى ؟ مــــن بـــراى آنـهـا بـه اجـــمال مطـــالبـى را مى گفتم و آنها تعجب مى كردند . پایان بخش دوم ادامه دارد...💫 📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج) ─┅═༅═❥༅🥀༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🥀❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman