🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🍃🍂🍃🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 فصل دوم قسمت 1⃣3⃣ و او را با خودش به اتاق،به
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 فصل دوم قسمت 2⃣3⃣ ژیلا خودش ا بیشتر در کاپشن ابراهیم جمع کرده به ابراهیم نگاه کرد. پریشان بود.😔😔😞 می خواست بگوید ((اما تو،هیچ گناهی نداری))می خواست بگوید ((تو که از من نخواسته ای اینجا بیایم))خودم آمده ام وحالا هم خودم با واقعیت های تلخ جنگ و زندگی باید کنار بیایم.😔😔😭 قرار بود بال زندگی ات باشم نه بار زندگی ات اما نمی دانم چه بلایی به سرم آمده که اینجور ضعیف شده ام .😭😔😭 اما تو نگران من نباش .حواست را جمع کار خودت بکن .جمع جنگ وپیروزی!!تا ما فرصت زندگی پیداکنیم ودیگر این قدر از این شیشه ی شکسته اتاق وحشت نکنیم...😭😭😢😢😖😖 میدانی چقدر از این شیشه ی شکسته ترسیده ام ؟؟هروقت چشم روی هم می گذاشتم،کابوس می دیدم.😭😭 می دیدم یک نفر دارداز لای این شیشه ی شکسته می آید داخل اتاق.می آید بالای سرم .نگاهم می کند و من از ترس جیغ می کشیدم و بیدار می شدم😔😔😭 🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀