🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌸🌹🥀🌼🌸🌼🌹🥀🌼🌸🌹🥀 فصل پنجم قسمت 0⃣0⃣1⃣ _ البته! ما مط
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌸🌹🥀🌼🌸🌼🌹🥀🌼🌸🌹🥀 فصل پنجم قسمت 1⃣0⃣1⃣ همت گفت : _باید از شگرد فریب رادیویی استفاده کنیم. _چه طوری؟!😐🙄 همت گفت : _ ما خیلی خوب می دانیم که دشمن پُست های شنود بسیار مجهزی مخصوصاً در این منطقه دارد و با این تجهیزات مدرن برای استراق سمع کوچک ترین مکالمه ی رادیویی رزمندگان ما، گوش خوابانده اند و نسبت به تمام ارتباطات بی سیم ما حساسیت فوق العاده ای دارند.😅😃 پس ما هم بایستی از همین حساسیت او بهترین استفاده را بکنیم و از روش فریب رادیویی بهره بگیریم. 😄😊 حاج احمد دستی به شانه همت زد و گفت: _ پس معطل چی هستید ؟😦 ((حاج همت بعد از جلب موافقت حاج احمد و حاج محمود شهبازی با طرح ابتکاری خودش، به سرعت دست به کار شد و به شاوریه آمد.😳🙂 البته او برای اجرای طرح فریب رادیویی دشمن، به نیرو و تجهیزات چندانی نیار نداشت. فقط کافی بود چند نفر از بچه ها با سه _ چهار دستگاه بی سیم پی.آر.سی 77 در منطقه پراکنده شوند وهر از چند دقیقه یک بار باهم تماس مستقیم برقرار کنند و در این تماس ها ، نه با استفاده از کُد و رمز، بلکه به صور فاش باهم رد وبدل کنند .😅😄 همین کار برای این که پُست های شنود رادیویی وابسته به سپاه، چهارم ارتش عراق در منطقه از ما رودست بخورند ، کافی بود.🤭😘 یادم هست گردان های تیپ ، تازه تشکیل شده، اما هنوز آن ها را از دوکوهه به خط نیاورده بودند. یک شب حاج همت جلو آمد . سه نفر از بچه ها را نسبت به طرح خودش توجیه کرد و آن ها را با چند بی سیم پی .آر.سی به اطراف خط پدافندی شاوریه فرستاد.☺️ حاج همت از پشت بی سیم، دم به دقیقه ،بدون استفاده از رمز و کُد، پیام می فرستاد ؛ پیام ، آن ها به گردان هایی که اصلاً وجود خارجی نداشتند! خیلی جدی پای بی سیم می گفت :