نحوه شهادت 👇 👇 در گرماگرم نبرد خیبر در جزیره مجنون، کار برای بچه‌های لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله گره می‌خورد و با خستگی و کمبود نیرو مواجه می‌شوند. حاج همت با موتورش به محل استقرار نیروهای لشکر ۴۱ ثارالله می‌آید تا از حاج قاسم سلیمانی مدد بگیرد.  حاج قاسم به شهید میرافضلی می‌گوید که یک گروهان از نیروهایش را ببرد سمت چپ جزیره مجنون جنوبی که حاج همت و بچه‌هایش مستقر بودند و به اصطلاح خط را تحویل بگیرد تا بچه‌های لشکر ۲۷ خودشان را بازسازی کنند.  قرار بود مهدی شفازند ـ از فرماندهان لشکر ثارالله ـ بنشیند ترک موتور حاج‌همت و سیدحمید هم با موتور دیگری پشت سر آنها برود. اما تقدیر چنین رقم می‌خورد که شهید میرافضلی هم‌رکاب حاج‌همت حرکت کند و شفازند پشت سر آنها با موتوری دیگر براند.  در یک آن، گلوله شلیک شد. دودی غلیظ آمد بین من و موتور حاج همت قرار گرفت. صدای گلوله و انفجارش موجی را به طرفم آورد که باعث شد تا چند لحظه گیج و مبهوت بمانم. طوری که نفهمم اصلاً چه اتفاقی افتاده. گاز موتور را دوباره گرفتم و رسیدم روی پد وسط. از بین دود باروت آمدم بیرون. راه خودم را رفتم.  انگار یادم رفته بود چه اتفاقی افتاده و با کی‌ها همسفر بوده‌ام. در یک لحظه، موتوری را دیدم که افتاده بود سمت چپ جاده. دو جنازه هم روی زمین افتاده بودند.  به خودم گفتم: این‌ها کی شهید شده‌اند که من از صبح تا حالا آنها را ندیده‌ام؟ به کلّی فراموش‌کار شده بودم. آرام از موتور پیاده شدم و آن را گذاشتم روی جک. رفتم به طرف‌شان. اولین نفر را که برگرداندم، دیدم تمام بدنش سالم است. فقط صورت ندارد. موج آمده و صورتش را بُرده بود. اصلاً شناخته نمی‌شد.  در یک آن، همه چیز یادم آمد! عرق سردی نشست روی پیشانی‌ام. دویدم و رفتم سراغ دومی که او هم به رو افتاده بود. نمی‌توانستم باور کنم که او سید حمید است. از لباس ساده‌اش او را شناختم. یاد چهره‌شان افتادم. دیدم همت و سیدحمید، هر دو یک نقطه مشترک دارند و آن‌هم چشم‌های زیبایشان است.  خدا همیشه گفته هر کی را دوست داشته باشد، بهترین چیزش را می‌گیرد و چه چیزی بهتر از چشم‌های آنها؟» بر اثر شلیک گلوله مستقیم تانک، حاج همت که نفر جلوی موتور بود سر و دستش رفته بود و شهید میرافضلی هم پیشانی و پهلویش.  چشم راست سیدحمید ترکش خورده بود و چشم چپش در زخم فرو خفته بود. انگشترش بر دست راست بود و هنگام شهادت یک پولیور قهوه‌ای بر تن داشت.