‌🍁آخرین جلسه هماهنگی فرماندهان در دهلاویه برقرار بود. حاج همت خواسته بود که ابراهیم هم بیاید و دعای توسل را بخواند. 🌺جلسه برقرار شد. بسیاری از بسیجی ها به همراه فرماندهان آمده بودند و در بیرون از مجلس حضور داشتند. ساعتی بعد شام آوردند. ظروف نان و کباب وارد مجلس شد و به بسیجی ها نان و سیب زمینی دادند. 🍃حاج حسین می گوید وقتی سوار ماشین شدیم که برگردیم، یک بسته به ابراهیم دادم و گفتم برایت نان و کباب آورده ام.. 🌾ابراهیم بسته را گرفت و همانطور که پشت فرمان نشسته بود بسته را به بیرون پرت کرد و گفت: ❤️من با بسیجی ها نان و سیب زمینی خوردم. بگذار این غذا را حیوانات بیابان بخورند.. لحظه ای بعد گفت:🌹 تمام ما بسیجی هستیم، وای به روزی که غذای بسیجی و فرمانده تفاوت داشته باشد. آن موقع کار مشکل می شود.. 📚سلام برابراهیم ۲