یاصاحب الزمان: خاطره تشییع پیکر مطهر سردار شهیدسلیمانی🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 علی کوچولوی دوساله مو بغل کردم دست زهراخانوم 9ساله روهم گرفتم، بریم تشییع سردارسلیمانی😔ازشمشیری تا ایستگاه هاشمی روبا بی ارتی رفتیم دیگه سیل جمعیت نزاشت اتوبوس جلوتربره،دوسه تاخیابون بابچه هارفتم، شهداخیلی دین به گردن مادارن! کمترین کاری که میتونستم شرکت توتشییعشون بودوسردارسلیمانی گل سرسبدشهدا🌹 پیکرشهیدوازسمت انقلاب میاوردن بعداستادمعین بهش رسیدم!شلوغی وسیل جمعیت ازیه طرف بچه توبغلم دست زهراروهم گرفته بودم که یه لحظه دست زهراازم جداشد😱همه جارونگاه کردم رفتم رولبه جدول خیابون واستادم هی صدازدم :"زهرازهرازهرا"نبودکه نبود هرچی بیشترمیگشتم کمتراثری ازش پیدامیکردم😭ازدحام اجازه حرکت مردم وپیکرمطهرونمیدادبعدازسه ساعت هنوزبه میدون ازادی هم نرسیده بودن!! وامونده شدم دوبار 3تاایستگاه از ازادی اومدم مسیرانقلابو به تمام پلیسای کنارخیابون که حدودهر500متری شایدبایه ماشین بودن گفتم دخترم گم شده، 9سالشه، چادرمشکی عربی داره، پشت چادرش چفیه وعکس سردارسلیمانی رو زده! پاشم میلنگه(سرزانوش چندروزقبل افتادوزخم بدی شد) پلیساگفتن ماشیناشون بیسیم نداره 😳بروکلانتری منطقه گزارش وعکس بده!! به موکبای کنارخیابونم بگو لحظات بدی بودداشت دوساعت میشداگه باموج جمعیت توخیابونای فرعی رفته باشه!!اگه مثل حادثه منا لای جمعیت...!! اگه کسی تنهاش ببینه بدزدش!اگه اتفاقی براش بیفته!جواب باباشوچی بدم هی گفت شلوغه بچه هارونبر! زهرااصرارکردکه بیاد! مستاصل شده بودم بایدچیکارمیکردم زهراحتی شماره منوهم حفظ نبود!چرایادم نبودبراش بنویسم توجیبش بزارم؟؟ دوساعت سخت وجانفرساتمومی نداشت دیگه داشت باورم میشدکه زهرارو برای همیشه گم کردم یادزدیدنش! جلویه موکب عکس بزرگ سردارودیدم توحال خودم نبودم پریشونوبهم ریخته🥺رفتم روبروعکس شهیدگفتم:سرداربه خاطرتشییع شمااومدم منتی نیست بادلم اومدم🥺ولی مگه شمافقط مدافع بچه های سوری وعراقی هستی؟؟ مگه قراربوده فقط به فکرحریم اوناباشی! سردارجان! مابچه های هموطنتیم، زهرام کمتراز دخترای سوری هست !!نزارمسخره فامیل ودوستام بشم؟! بعدا بگن دیدین، چی شداینقدرخودشوبه اب واتیش زد، بااون سختی بره تشییع سردار! دخترش گم شد!دست خالی برگشت! همسرم هم همه عمرتوسرم بزنه که چرابردیشون؟؟ شایدیه دودقیقه ای هی باعکس سردارباهمون خنده ی ملیح وقشنگش درددل وغرغر و واگویه کردم😔تموم که شدباناامیدی گفتم سردارمنوشرمنده همسرم نکن😭گوشی روبرداشتم شماره همسرموبگیرم وبهش بگم چی شده تابیادبریم کلانتری!!! گوشیم زنگ خورد😳یه شماره ناشناس اشتباه گرفته بودحتما🥺باگریه وصدای لرزون تاگفتم الو... به همون خدای مهربون🌸که خودش هست ومیدونه!یه اقایی فقط چندکلمه مختصرومفیدگفت:دخترتون صحیحوسالم زیرپل عابرسرچهاراه...پیش پلیسه😭😭 هنگ کردم باورم نمیشدهمونجاوسط جمعیت بابچه توبغل نشستم روی زمین روبه عکس سرداروبلندبلندگریه کردم!!گفتم:"دمت گرم،خیلی مردی آقاقاسم"نمیدونم چطوری اون مسیرطولانی روبرخلاف موج جمعیت به سمت انقلاب رفتم وکی رسیدم، زهرارودیدم کنارماشین مشکی پلیس واستاده!! هموبغل کردیم وگریه میکردیم! گفت :"خانم خداروشکرسالمه پیداشده چرااینقدربهم ریخته وناراحتین". براشون تعریف کردم که فقط نظرشهیدبوده مثل یه معجزه😲 اون سه تاپلیسم بامن شروع به اشک ریختن کردن وگفتن شهداخانم زنده وحاضرن وهمیشه حواسشون به مابوده ماییم که چشمامونوبستیم ونمی بینمشون!! دقیقابعد2ساعت همون جایی پیداش کردم که گمش کرده بودم!وزهراگفت که جمعیت اونوتاکجابرده ومیخواسته خفه بشه!! وتمام راه برگشت ناراحت بودکه چفیه وعکس شهیدوکه پشت چادرش سنجاق کرده بودم باهم گم کرده😞چفیه سوغات پیاده روی اربعین بود که مادرم تمام راهوبه سرش بسته بودوهمه جاتبرکش کرده بود!همون سال98 براش اورده بود! اعظم صنعتی✍️ ✿⃟🌸 ‌‌‎• @khademngoo 🌸• ✿⃟☔️