✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ رفته بودم میوه فروشى پیرمردی که از دست‌های پینه بسته‌اش به نظر می‌آمد کارگر است یک کیسه پر از زردآلوی درشت و مرغوب روی ترازو گذاشت فروشنده گفت: 27500 تومن پیرمرد که به نظر می‌رسید شوکه شده پرسید: مگه چند کیلو هست؟!!؟ فروشنده گفت: یه کم از دو کیلو بیشتر پیرمرد با دهانی که از تعجب باز مانده بود گفت: مگه کیلو چنده؟!؟ و فروشنده گفت: 12500 تومن!! بیچاره پیرمرد با خجالت گفت: من فکر کردم کیلویی 1250 تومن هست! نه آقا ببخشید، نمیخوام و کیسه رو همانجا گذاشت و رفت فروشنده با پوزخند به شاگردش گفت: بیا این زردآلوی 1250 تومنی رو بریز سر جاش و قهقهه هر دو به آسمان رفت برگشت و با قیافه‌ای حق بجانب بمن گفت: عجب دیوونه هائی پیدا میشن جواب دادم: به گمانم دیوونه نبود احتمالاً سال‌هاست میوه نوبرانه تابستون نخریده و نمیدونه قیمت این میوه‌ها حدوداً چقدره شاید هم فکر کرده شما حراج کردید و اون خیلی خوش شانس بوده که میتونه یک بار از این میوه ها برای خانواده‌ش ببره چیزهائی که لازم داشتم خریدم و از میوه فروشی بیرون اومدم دلم به درد اومده بود افکار مختلفی ناگهان به ذهنم هجوم آوردند و من مانده بودم به کدام یکی فکر کنم به یاد هرم "آبراهام مازلو" افتادم که چطور عزت و کرامت انسان‌ها در گرو نیازهای اولیه و مادی آنها قرار دارد چه خوبند مردمانی که ماه رمضان در کنار مؤمن‌ شدن مهربان‌ هم می‌شوند و بيشتر به نيازمندان کمک كنند و چه بزرگوارند دستانی که کمک می‌کنند مثل لب‌هایی که دعا می‌کنند