♦️
ماجرای خواستگاری شهید علی اکبر محمد حسینی
✍ بالاخره با اصرار و خواهش و التماس رضايت داد برايش به خواستگاري برويم. به اتفاق مادر و خواهر و برادرها شال و کلاه کرديم و راه افتاديم.خودش هم آمد.
🔸 تلويزيون روشن بود. نشستيم و در مورد شرايط عقد و ازدواج و مهريه و خريد صحبت کرديم. ناگهان چشممان به آقا داماد افتاد. بدون توجه به همهٔ اين حرف ها مقابل تلويزيون نشسته بود و به سخنان حضرت امام (ره) گوش سـپرده بود و با صدای بلند گريه می کرد. اصلا در عالم ديگری بود.
🔸 چند روز از مراسم تشييع و به خاک سپاری "شهید محمود اخلاقی" گذشته بود که اکبر به خانهٔ ما آمد. آمادهٔ سفر بود. پرسيدم : «کجا ؟! قصد مسافرت داريد؟» گفت: «اگر خدا قبول کند، به سوی جبهه می روم.»
🔸 هنگام خداحافظی وقتی از زير قرآن می گذشت آهی کشيد. آن روز حال عجيبی داشت. به طوری که طاقت نياوردم و پرسيدم: «آيا می خواهی نزد محمود بروی ؟» دوباره آه کشيد و پاسخ داد: « اگر لياقت داشته باشم. ان شاءالله می روم.» قرآن را بوسيد، آن را به دست من داد و گفت: «برايم دعا کنيد تا به محمود ملحق شوم.»
"نثار روح مطهرشان صلوات"
🌷🌷🌷🌷🌷
وب سایت :
www.koolebarkerman.ir
ایتا :
eitaa.com/khademinkrman313
آپارات :
aparat.com/koolebarkerman
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
کمیته مرکزی خادم الشهداء استان کرمان
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊