💢خاطرات سرکار خانم زهرا سلطان زاده همسر مکرمه سردار شهید عبدالمهدی مغفوری 🍁فصل سوم صفحه ی۲۹ ⭐️بارش ستاره‌ها 🌹فضای جامعه اعتراض و اتحاد شده بود.ساواک، در مقابل فریاد مردم بی کار نبود و همه جا پایگاهی برای کنترل کشور داشت،اما افراد وابسته به آن ها در شهرهای کوچک بهتر شناخته می شدند. 💫هر خانواده ای با ساواک ارتباط داشت، از جمع مردمی طردمی شد.من هر ماموری می دیدم با ترس ولرز از کنارش می گذشتم. 🌹بعد از سرکوب قیام مردم در مسجد جامع نسبت به آن ها،ترسی همراه با تنفر داشتم.آن روزها هر کس از خانه به قصد تظاهرات می‌رفت،اشهدش را می خواند،چون رفتن وبرگشتن فقط دست خدا بود. 💫هر وقت برای شرکت در تظاهرات با مادر به کرمان می رفتم،مادر بیشتر از همه نگران سلامتی من بود روزی که شاه از ایران فرار کرد،من کرمان بودم هنگامی که انقلاب پیروز شد،اشک شوق ریختم که بالاخره خون این همه جوان گلگون کفن به ثمر نشست.