. 💠 🔸 گاهی وقت ها بی هوا وارد اتاقش می شدم، می دیدم روی دست هایش را به طرف آسمان بلند کرده و اشک می ریزد. چهار ستون بدنم می لرزید... به خودم می گفتم، با این اشک ها آخرش عباس هم مثل امیر از پیشم می رود. وقتی این همه گریه و زمزمه اش را می دیدم، به او می گفتم: مادر! چرا این قدر می کنی؟ می گفت: مادر اگر بدانی چه خبر است! می گفتم: مادر چه خبر است؟ مگر تو با این سن و سال چه کردی که نگرانی؟ سرش را پایین می انداخت و می گفت: این ها خیلی کار ساز است... . 🕊کمیته خادمین هرمزگان🕊 @khademineshohadahormozgsn