. 🔰 بِه سَبکِ شُهَدا 🔰 . 🔸ماه رمضان بود و سید توی خانه­ شان تنها بود. چندین بار برای افطار دعوتش کردم، اما نمی ­پذیرفت. می­ گفت: «خواهرمم هی زنگ می­ زنه می­گه برا افطار بیا، اما من نمیرم!» بعد با خنده می­گفت: «اینجا همه چی هست! گرسنه نمی­ مونم! نگران نباش!» 🔅یک­بار بالاخره از زیر زبانش کشیدم که افطار چه می­خورد. گفت: «نون و ماست یا نون و پنیر و انگور!» گفتم: «پس هی می­گی همه چی هست، همه چی هست، این بود همه چی؟! نون و ماست؟!» خندید و گفت: «مگه قرار نیست حال و روز فقرا رو بفهمیم؟!» حرفی برای گفتن نداشتم... . . 🌷  . 🕊کمیته خادمین شهدا هرمزگان🕊 @khademineshohadahormozgan