بسم الله الرحمن الرحیم 🔹قسمت_صدوشصت و سوم کاملا اتفاقی متوجه شدیم برادران تمام مخلفات کنار غذا را که می توانست سهم اردوگاه باشد روی پلوی ما می ریزند وبه هیچ عنوان زیر بار نمی رفتند که غذای کمتری به ما بدهند آنها همه محبتی که نمی توانستند به خانواده هایشان داشته باشند روانه اتاق ما می کردند تا جایی که عراقی ها با حسرت و انگشت به دهان ظرف غذای ما را به یکدیگر نشان می دادند . یک روز اردوگاه شلوغ و درهم ریخته بود در آسایشگاه را باز نمی کردند و می گفتند یک گروه عقیدتی از بغداد برای ارشاد و موعظه شما می آید صبحانه و هوا خوری آب حمام و غذا منوط به خوب گوش دادن به موعظه ها بود یک ساعت بعد در همه آسایشگا هها را باز کردند و همه را بیرون به صف نشاندند وبه ما هم گفتند از پشت پنجره گوش بدهید . مثل بچه مدرسه ای ها همه دست ها به سینه ، نگاه ها به جلو بدون پلک زدن نشستند . گروه فرهنگی - عقیدتی وارد اردوگاه شد . مرتب گوشزد می کردند پنبه ها را از گوش ها یتان در آورید و خوب گوش کنید تا هدایت شوید هرکس به نصیحت ها گوش ندهد فلک می شود یکی از بچه ها پرسید اگر درس را خوب نفهمیدیم می توانیم سوال کنیم ! از بین بعثی ها یک نفر با فارسی دست و پا شکسته جواب داد هرکس سوال کند هم فلک می شود کلاس درس بسیار شیرینی بود . فقط گوش می دهید بدون سوال والا فلک ! نمی دانستم معلم کیست اما ظاهرا" برادرها قبلا" از این دست کلاسهای ارشادی را گذرانده بودند ما کنجکاو بودیم اما دهان همه برادرها پر از خنده بود فکر کردم این همان شیخ دندان طلاست که در بیمارستان مارا موعظه کرد بالاخره شیخ وارد جمع بچه ها شد خوشحال بود از اینکه دو نفر در یمین و یسار او را محافظت می کنند و این همه اسیر که حرف در گوششان فرو نمیرود پای منبرش نشسته اند . چشم هایم را مالیدم باور نمی کردم ، مات و مبهوت مانده بودم . با خودم می گفتم : یعنی درست می بینم ؟ ! عجب شیخ علی تهرانی !!!!!!! حرفهای شیخ ، هم شنیدنی بود و هم دیدنی اما نفهمیدنی ! می گفت : قطعا خدا شما را دوست داشته که به ضیافت قائدالرئیس دعوتتان کرده است تا شما اینها را که مسلمان هستن دشمن ندانید ،اینها نماز می خوانند ، روزه می گیرند ، اینها برادران شما و میزبان شما هستند شما به یک کشور اسلامی آمده اید کربلا و کلید بهشت اینجاست شما فریب کسانی را خورده اید که اسلام و دین را نمی شناسند مسعود رجوی آغوش خود را برای شما گشوده است کار نظام جمهوری اسلامی ایران تمام است و به نفس نفس افتاده شما به فکر خودتان و خانواده هایتان باشید و به ریسمان خدا که در دست مجاهدین...با خودم گفتم عجب شیخ دیوانه ای ! به شیخ چه گفته اند که پرت و بلا می گوید؟ عجب دنیایی، عجب بازار مکاره ای به راه افتاده است بازاری که شیخ و غیر شیخ نمی شناسد . همه آدم فروش شده اند یعنی شیخ هم با این همه زهد و تقوا و اخلاق به دام دنیا گرفتار شده است؟ پس گرفتاری و فریب نفس و شیطان تا آخرین لحظه با همه هست و از هیچ کس ناامید نیست . یاد حرف پدرم افتادم که می گفت " بهترین دعا عاقبت به خیری است." مگر شیخ را سحر و جادو کرده باشند؟ مگر او نمی داند اینجا بچه ها را به درخت می بندند و بر پاهای آنها گازوئیل می ریزند و می سوزانند مگر نمی دانند هر اسیری برای گرفتن جیره غذایی که تکه نانی است به اسم شام چقدر تحقیر می شود مگر نمی داند در این ضیافتی که سهم هر کس هفتاد سانتی متر مربع بیشتر نیست با این قوت لا یموت ، کابل و لگد دسر غذاست . مگر نمی داند چهار صد نفر در عرض یک ساعت فقط شش دستشویی دارند و در این که فی سبیل الله است چنگ بیندازید . پایان قسمت صد و شصت و سوم