خاطره بازی😂 سلام سلام یگانه هستم😘😘 ظاهرا موضوع خواستگارای عجیب و غریب برای همه پیش اومده😁 منم کلی ازاین خواستگارا داشتم😊😊 یکیشون چندبار زنگ میزدن که برای فردا قرار بذارن بیان، فردا که میشد صبحش زنگ میزدن کنسل میکردن😐😐 تا بالاخره یه غروب جمعه که تازه از بیرون اومده بودیم و همه خسته و کوفته بودیم زنگ زدن که شب میاییم😏😏 شب شد و نیومدن....ما تا ساعت یازده و نیم شامم نخوردیم که نکنه یهو اینا سربرسن...داداشم طفلک شام نخورده خواب رفت...ماهم دیگه گفتیم تا الان نیومدن دیگه نمیان...غذا رو اوردیم و خوردیم و رختخوابا پهن شد و همه خوابیدن😴😴😴 یهو ساعت ۱۲ونیم زنگ واحدمون رو زدن😨😨 بله،،،خواهر اقای داماد تشریف اورده بودن برای خواستگاری😐😑😐😑 حالا منم لباس عوض کرده بودم که بخوابم...بابا و خواهرم و داداشم وسط سالن خواب😄 اون بیچاره همونجا جلوی در که وارد شد نشست و گفت فقط چون زنگ زده بودم اومدم که دوباره شرمنده نشم🙄🙄 خلاصه یه لیوان اب هویج خورد و رفت... فردا ظهرش زنگ زد که من از دخترتون برای داداشم گفتم، میگه باید همینو برام بگیرید😬😬😬 نظرشم این بوده که چون دختری که ساعت ۱۲ شب میاد جلو خواستگار شیله پیله نداره😎😎 حالا جواب من بخاطر یه سری مسائل منفی بود ولی حدود دو سال هرماه اینا زنگ میزدن که داداشمون هیچ جا باهامون نمیاد خواستگاری😄😄 امیدوارم هرجاهستن خوشبخت باشن 🔰🔰🔰🔰🔰 @khandehpak