سلام عزیزم خسته نباشید واقعا وقتی یه ناراحتی داشته باشم سریع یاد کانال شما میوفتم که بیام چندتا سوتیارو بخونم که برا دقایقی هرچندکم ناراحتیارو یادم بره...یه خانمی درمورد ویار بارداریشون گفتن که هوس کباب کردن و مادرشوهرشون نبردن براشون..از پیامای خانما متوجه شدم ما خانما هممون توی بارداری کم و بیش از این ویارا داشتیم که به هرطریقی تو ذوقمون خورده..واقعا یه خانمی که توی بارداری از هرزمانه دیگه ایی حساستر میشه خیلی سخته...البته هستن خانمایی که مادرشوهرای فهمیده داشتن و همه جوره هواشونو داشتن ولی منم از این خانمایی که ویار داشتن مستثنا نبودم ولی یادمه سر بچه اولم ماهای اول بارداری رفتیم مشهد..اونجا عجیب هوای دیزی سنگی طرقبه رو کردم ولی خب ماشین شخصی نداشتیم و هم اینکه تا اونجا مسیر دور بود و مام زیاد نمیتونسیم تو مشهد بمونیم از طرفی ام اونروزا وضعیت مالیمونم زیاد خوب نبود که بخوتییم بریم اونجا دیزی بخوریم.تا اینکه شوهرم با یه آقایی آشنایی داشتن تو مشهد چندسال قبلش...یه شب که داشتیم میرفتیم حرم..تو مسیر هتل تا حرم اون آقایی که با همسرم یه آشنایی داشتن اونجا مسافرکشی میکردن و تا شوهرمو دیدن شناختن و با هم حرف میزدن که دوست همسرم گفت جایی نرفتید من فردا عصر میام دنبالتون ببرمتون چندجای تفریحی رو ببینیم با هم..روز بعد همونطور که گفته بودن قرار گذاشتن و اومدن دم هتلو مارو بردن بیرون..دیدیم از مشهد رفتن بیرون و به همسرم گفتن میرن طرف طرقبه تا اونجا با هم یه دیزی ام بخوریم..چون همسرم میدونستن من خیلی دیزیای اونجارو دوست دارم موافقت کردن ولی من از وضعیت همسرم خبر داشتم و میدونستم الان تو موقعیتی نیستیم که توی مسافرت بخواییم از این خرجا کنیم...همینکه دوسش زحمت کشید و ماروبردن بیرون خیلی بود..تا اینکه من استرس خرج و مخارجا رو داشتم.تا اینکه دوست شوهرم یه امامزاده ایی بود به اسم یاسر ناصر اونجا نگه داشتن تا هم استراحت کنیم هم نمازو بخونیم و بریم..وقتی رفتیم زیارت دیدم یه دفعه تو اونجا شلوغ شد و زن و مرد هجوم بردن تو یه جایی که سفره انداخته بودن..اون لحظه چون توقسمت خانما بودم و ازهمسرم خبر نداشتم رفتم ببینم جمعیت به اون بزرگی کجا میره..رفتیم دیدم همه نشستن سر سفره و آقایون اومدن شروع کردن آبگوشت با گوشت کوبیده بدن..وااای یعنی انگار خدا اون لحظه همه چیزو جفت و جور کرد که من به آبگوشتم برسم...قشنگ به همه یکی یه کاسه آبگوشت میدادن با یه بشقاب یه بارمصرف گوشت کوبیده و دوتا نون..دیگه اصلا هواسم به شوهرم نبود که اصلا کجاس..اونقدر دلم اون أبگوشتا میخواس که جلو خانمای دیگه چنان با اشتیاق میخوردم که اصلا برام مهم نبود چی فک کنن درموردم..چون اونا از دل من خبر نداشتن..بعد همسرم زنگ زدن و گفتن مام داریم غذامیخوریم و بعد بیا تا برگردیم هتل دیگه نریم طرقبه...اون شب واقعا امام رضا دعوتمون کرد اونم به چیزی که واقعا دلم خواست..میخوام بگم رزق و روزی رو خدا باید برسونه اونم حلال...یه موقایی به این فک کنیید شاید ویار داشتین و جور نشده اون غذارو شما بخورید..شاید خدا بخواد یه غذای پاک و طاهر به خوردتون بده نه هرغذایی..و اون خانمی که مادرشوهرش کباب براش نبرده..منم بوده این جریانا ولی خیلی ناراحت شدم از ته دل...ولی مادرشوهرتون شاید لیاقت اینو داشنه بانی یه کار خیر بشه..شما لنگ کباب نبودین اگه هروقت اراده میکردین همسرتون تهیه میکردن براتون ولی میفهمم اون لحظه شما اون کبابو دلتون خواسته ولی هرکسی شعورو شخصیت خودشو نشون میده...شما سعی کن برای عروساتون به خوبی جبران کنید انشالله
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak