راز داستان ننه
حدود هشت سال بود که می خواستم داستان واقعی بر اساس خاطره ای واقعی از مادر یک شهید بنویسم، ولی توانش را در خود نمیدیدم.
به چند نفر از دوستان نویسنده حرفه ای خاطره را تعریف کرده و نوشتنش را پیشنهاد دادم ولی به هر دلیل با تمام شوق این عزیزان، چیزی بر صفحه کاغذ بدست نیامد.
دقیقا یادم هست که عصر چهارشنبه ای بود که انگار بدنم گر گرفت و میدانستم که باید هرجور شده به عنوان یک وظیفه از زیر سنگینی این بار درآیم.
فردا صبح که شروع به نوشتن کردم از اولین حرف تا آخرین حرف با آنکه بسیار سنگدل هستم برای گریه کردن، زار زار گریستم و پس از اتمام این زایش نمیدانم چرا از درد این مادر بدنم همچون زائویی پس از تولد نوزاد تماما کوفته و درهم و بی توان در کنار نوشته افتاده بود.
نام داستان از همان اول کار بر بالای صفحه آغازین نقش بسته بود؛ "ننه"
داستانی به زبان محلی جنوبی که بعدها بجز ترجمه به چند زبان، سه بارو در سه شکل متفاوت به عنوان نمایش در ایران و مجارستان بر صحنه رفت و نمایشهای رادیویی متعددی از آن ساخته شد.
این بار استاد شاهین بهرام نژاد زحمت این برداشت آزاد را کشیدند که در بالا میبینید.
حبیب احمدزاده
┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄
@khandehpak