لحظه ای که همه تجربه میکنیم
بخش اول
منبع
@neiynava313
@neiynava313
غسالخانه ی زنان🧕🏻
خواب بودم چشمامم باز کردم ساعت رو چک کردم ،اووو چقدر خوابیدم،تو اون تاریکی صدای نور گوشی خاموش روشن میشد.
شماره اشنا بود زودی صدام رو درست کردم که مشخص نباشه
خواب بودم خیلی شاد و شنگول گفتم سلام علیکم بله بفرمایید؟
تا رب ساعت دیگه غسالخونه باشید،پر یدم از جام گوشی شارژ نداشت زودی زدم به پریز برق وتند تند اماده شدم،طبق معمول جوراب و ساقه دستم نمیدونستم کجاست گشتم تاپیدا کردم.
زودی خودم رسوندم غسالخونه،روی نیمکت های غسالخونه چندتا خانم وچندتا آقا نشسته بودن،از دور دیدن من دارم نزدیکشون میشم ولی براشون جای تعجب بود! این خانم اینجا؟ از نگاهشون متوجه میشدم تو دلشون رو نزدیک تر که شدم چادرم تو صورتم بیشتر گرفتم،یکی از آقایون گفت کاری دارید اینجا خانم؟؟؟
مونده بودم چی بگم نمیخاستم بگم غساله هستم
نه اینکه بدم بیاد نه،دوست نداشتم باگفتن این کلمه تعجبشون بیشتر بشه....
سرم انداختم پایین رفتم سمت سردخونه
سلام علیکم اومدم برای جنازم که برم غسلش بدم ،من تابرم اماده شم بی زحمت بیارینش تو غسالخونه....
همینجور که داشتم حرف میزدم
یه اقای خیلی مسن پشت سرم بود🥺
گفت دخترم شما میخاید جنازه مارو غسل بدید!؟
گفتم بله پدر اگه اجازه بدید😔
چشماش قرمز بود از بس که گریه کرده بود...
گفت خیلی هم ممنونیم از شما...
گفتم تشکر لازم نیست انجام وظیفه میکنم
تا رفتم آماده بشم 😔
جنازه رو اوردن ،زیپ کاور باز کردم مادری لاغر ونحیف😭
دهنش باز مونده بود😭تمام جسم خشک شده بود...
ادامه دارد
شما برام بنویسید فکر میکنی بعد پایان دنیات
جنازت دست چطور غساله ای میفته؟؟
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5