🌷خاطرات شهدای بندر ماهشهر
✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی
◀️ قسمت چهل و یکم
بسم الله الرحمن الرحیم
۵۹/۱۰/۱۵
الآن صبح دوشنبه، در حدود ساعت ۹ است. یک ساعت است که با بهمن مشاجره ی لفظی داشته ام. به علت اینکه بهمن میخواهد برود جلو، داخل بیابان و کمی جستجو کند و دوربین را میخواهد که به خاطر خطرناک بودن، با او مخالفت کردم. ولی او لجبازی میکرد و من بسیار اعصابم خراب شد. اول صبح بعد از اینکه نماز را خواندم، رفتم جلو برای پیدا کردن خمپاره ی منورّه ای که دیشب زده بودند. البته احمد سلطانی هم آمده بود. ما خیلی رفتیم جلو و من فقط یک خمپاره منوّر پیدا کردم و موشکهای زیادی را که عمل نکرده بودند، دیدیم.بعد برگشتم که خمپاره ی منوّر را بهمن برداشت. بعداً بچهها از ماهشهر آمدند از جمله نعمت خزائی که آش، نارنگی و سیب با خودشان آورده بودند و بعد از آن هم که گفتم با بهمن مشاجره لفظی داشتم، تا وقتی که او رفت و من شروع به نوشتن کردم. من خاطرات دیروز را ننوشتم که الآن آن را مینویسم.البته در شب تصمیم داشتم بنویسم که شمع را روشن کرده و روزنامه خواندم که خوابم برد.فعلاً آنها را مینویسم.
بسم الله الرحمن الرحیم
۵۹/۱۰/۱۲
دیروز بعد از صبحانه من و بهمن و حسن محمودی، روانهی شادگان شدیم که اول برای برگهی بنزین رفتیم پشت جاده، پهلوی فرمانده ی تیپ شیراز که بعد از مشکلات زیادی کاغذی از آنها گرفتیم. البته در اینجا من و بهمن با حسن، حرفمان شد. به علت اینکه من و بهمن با ماشین رفتیم پهلوی ضد هوایی جدیدی که آورده بودند و برای رفتن به شادگان به راه افتادیم و من و بهمن دعایی با صدای بلند خواندیم که حسن،ماشین را با آخرین سرعت راند و در راه که دو نفر را سوار کردیم که از بس حسن سرعت می رفت، آنها خیلی اذیت شدند،داخل این باد سرد و ماشینی که روباز باشد و آن هم جیپ، که هر لحظه امکان چپ شدن آن هست. ما خیلی اذیّت شدیم و سه راهی شادگان، آن دو را پیاده کردیم و به سوی شادگان رفتیم. در ضمنی که می رفتیم،هلیکوپترهای کبرا را دیدم که آمده بودند به نیروهای دشمن حمله کنند و حمله بسیار جالبی گویا به آنها کرده بودند. بعد از مشکلات زیاد، بنزین گرفتیم و رفتیم شهر شادگان، کمی در آنجا گشتیم و من شلغم و پیاز گرفتم و بهمن هم رفت خانهٔ خالهاش سری زد که وقتی ما آنجا رفتیم، آنها خیلی اصرار کردند که ناهار را آنجا بخوریم. ولی ما نماندیم. بعد از برگشتن به جبهه، باز هلیکوپترها آمدند و به طرف کافران صدام شلیک کردند که منظرهی بسیار جالبی بود. زیرا آنها درست پهلوی ما آمدند و به طرف دشمنان، موشک پرتاب کردند.این عملیات را دو بار انجام دادند که همهی بچهها خیلی خوشحال شده بودند و از خوشحالی میپریدند هوا. باز در همین روز، هلیکوپترهای دشمن هم آمدند ولی نتوانستند نزدیک بشوند و حتی یک تیر هم شلیک نکردند و برگشتند. بعد از ناهار خوردن، چند نفر از بچهها از ماهشهر آمدند؛ از جمله حبیب آقاجری و عبدالسلام اصلاحی که موقع برگشتن، مهرداد هم با ایشان رفت برای یکی دو روز استراحت که من دیشب تا حالا خودم تنها هستم.
⬅️ ادامه دارد..
📚 منبع کتاب:خاطرات شهدای بندر ماهشهر /صفحات ۱۲۵-۱۱۹
📝 مؤلفان:عادل شیرالی_نرگس شامحمدی
📍 انتشارات:قدرولایت
#دفاع_مقدس
#دلاوران_ماهشهری
#سلام_بر_محرم
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr