1024_52092113951072.mp3
1.32M
📖 کجا ؟ شب خسته بود. خوابش می آمد. گفت: «من كجا بخوابم؟ » كوه گفت: «بيا اين جا بخواب! » شب رفت رو نوك كوه، دست و پايش را جمع كرد. گرد شد، گرفت خوابيد. خوابش كه برد قِل خورد، افتاد پايين. گفت: «من كجا بخوابم؟ » چاه گفت: «بيا اين جا بخواب! » شب رفت. چاه تاريك بود. شب ترسيد. پريد بيرون. گفت: «من كجا بخوابم؟ » غار گفت: «بيا اين جا بخواب! » شب رفت. غار كوچك بود. نصف شب بيرون ماند. گفت: «من كجا بخوابم؟ » رود گفت: «بيا اين جا بخواب! » شب رفت. خيس شد. آب از سر و رويش چكید. گفت: «من كجا بخوابم؟ » ستاره ها او را ديدند. دلشان سوخت. گفتند: «بيا اين جا بخواب! » بعد دست او را گرفتند و بالا كشيدند. شب آن قدر خسته بود كه وسط آسمان درازکشید و خوابيد. تا صبح آب ازش چك و چك چکید. نویسنده محمدرضا شمس با تشکر از نبات کوچولو 👼 💝 @khanekoodak